داوه

لغت نامه دهخدا

داوه. [ وَ / وِ ] ( اِ ) مقداری از راه که هر یک از پیکهای مرتب پیمایند. || برید و پیک پیاده. داوه از ماده دویدن فارسی. برید پیاده : و البرید ببلادالهند صنفان : فأما بریدالخیل فیسمونه الاولاق ( الاولاغ ) و هو خیل تکون للسلطان فی کل مسافة اربعة امیال. و اما برید الرجاله فیکون فی مسافةالمیل الواحد ثلاث رتب و یسمونها الداوه. و الداوه هی ثلث میل و المیل عندهم یسمی الکروة ( بضم الکاف و الراء ) و ترتیب ذلک ان یکون فی ثلث میل قریة معمورة و یکون بخارجها ثلاث قباب یقعد فیها الرجال مستعدین للحرکة قد شدوا اوساطهم و عند کل واحد منهم مقرعة مقدار ذراعین باعلاها جلاجل نحاسی فاذا خرج البریدمن المدینة اخذ الکتاب باعلی یده و المقرعة ذات الجلاجل بالید الاخری و خرج یشتد بمنتهی جهده فاذا سمع الرجال الذین بالقباب صوت الجلاجل تأهبوا له فاذا وصلهم اخذ احدهم الکتاب من یده و مر باقصی جهده و هو یحرک المقرعة حتی یصل الی الداوة الاخری و لایزالون کذلک حتی یصل الکتاب الی حیث یراد منه و هذا البرید اسرع من برید الخیل. ( ابن بطوطه ). و رجوع به داویه شود.

داوه. [ ] ( اِخ ) دهی بوده است از توابع قم. در تاریخ قم آمده است این دیه را ریذویه بنا کرده است ، صاحب قلعه ، که بر کوه خوشترست و آنرا قلعه ریزان پشن میگویند و آن بواسطه بلندی بر ناحیت دور آخر و فراهان مشرف است. راوی گوید که هیچ کس بر فتح این قلعه قادر نشد بواسطه حصانت و محکمی آن. چنین گویند که چون افراسیاب بر ایرانشهر غلبه کرد قصد این قلعه کرد ریذویه که صاحب قلعه بود محاصره کرد و در بروی افراسیاب دربست چنانچه افراسیاب را در فتح آن هیچ حیلتی نماند و همچنین ریذویه را در بر خیزانیدن افراسیاب از آنجا پس از مدتی ریذویه بفرمود تا استری شموس رابیاوردند و پوستهای خشک کهنه تنگ بر او آویختند و بشب در لشکر افراسیاب سر بدادند چون دواب و اسبان آوازهای آن پوستهای خشک که بر زمین و ریگ می آمدند بشنیدند برمیدند و لشکر افراسیاب بترسیدند و گمان بردند که از قلعه بریشان شبیخون کرده اند پس لشکر افراسیاب شمشیر را بکشیدند و یکدیگر را می کشتند تا بیشتر ایشان کشته شدند پس افراسیاب با جمعی اندک روی بهزیمت نهاد و ریذویه ازیشان خلاص یافت. ( تاریخ قم ص 71 و 72 ).

فرهنگ فارسی

دهی بوده است از توابع قم

پیشنهاد کاربران

بپرس