داوطلب

/dAvtalab/

مترادف داوطلب: داوخواه، راغب، کاندیدا

برابر پارسی: خواستار، داو خواه، داوخواه، درخواستگر، نامزد

معنی انگلیسی:
candidate, entrant, volunteer

لغت نامه دهخدا

داوطلب. [ طَ ل َ ] ( نف مرکب ) داوخواه.نامزد. دَوطَلَب ( در تداول مردم قزوین ). خواستار. پیشی جوینده در امری بر دیگران. خواستار پیشی گرفتن و تقدم در نوبت : غزاة مطوعه ؛ غازیان داوطلب دل انگیز.
- سرباز داوطلب ؛ مقابل اجباری. به که بخواست خود بخدمت سربازی درآید.
- داوطلب وکالت ؛ خواهان. وکالت نامزد وکالت.

فرهنگ فارسی

داوخواه، به میل واراده خودحاضرشدن
( صفت ) آنکه به اراده خویش آماده شود که کاری را بر عهده گیرد . داو خواه جمع داو طلبان ( داوطلبین بسیاق عربی که متداول شده غلط است ) .

فرهنگ معین

(طَ لَ ) [ ع - فا. ] (ص مر. ) آن که به ارادة خویش آماده شود که کاری را بر عهده گیرد.

فرهنگ عمید

کسی که به میل و ارادۀ خود حاضر شود کاری را بر عهده بگیرد، داوخواه. &delta، داوطلبین غلط است.

واژه نامه بختیاریکا

دَو طَلَو

مترادف ها

applicant (اسم)
طالب، متقاضی، داوطلب، درخواستگر، تقاضا کننده

volunteer (اسم)
داوطلب، فدایی، سرباز داوطلب

candidate (اسم)
داوطلب، کاندید، نامزد، داوخواه

entrant (اسم)
داوطلب، وارد شونده

فارسی به عربی

متطوع , مرشح , مقدم الطلب

پیشنهاد کاربران

داوجویان برابر و همسنگِ پارسی داوطلبان است
داوجوی= داوطلب
داوجویانه=داوطلبانه
داوکام
خودخواسته
راغب
داوتلب= داوطلب
پیشی جو
پیشی جوینده
پیشگام
پیش آهنگ
این واژه ها هرچند کاربردهای جداگانه هم دارند، ولی بسیار به پِندارهٔ ( مفهومِ ) داوطلب نزدیک هستند.
کسی که خودش حاضر شده تا کاری را انجام دهد
☝️ داوطلب
داو در واژه "داوطلب" از ریشه اوستایی دِوا ( =شماره دو ) است و داوطلب به معنی "نفر دوم" می باشد. دِوا به معنی "دو" بجز زبان اوستایی امروز در زبان روسی نیز به همین شکل دِوا به کار می رود و در زبان پارسی نیز واژه "دوازده" یادآور واژه اوستایی "دِوا" است. داو همچنین به معنی حریف و هماورد هست که وقتی کسی در میدان باشد و نفر دومی را فرابخواند، کسی که این فراخوان را بپذیرد "داوطلب" به معنی "نفر دوم" نامیده می شود. واژگان دیگری که از ریشه دِوا ( =شماره دو ) گرفته شده اند را در زیر می بینید:
...
[مشاهده متن کامل]

دعوا: هماورد دوم
دیو: خدای دوم
دایه: مادر دوم
دوست: همراه دوم
دودمان: نسل دوم، خاندان
دودیگر: ریخت پهلوی واژه "دیگر"، دوم
دروغ: دورویی
دوال: دغل، دودوزه بازی
دیوار: دو بر
دوام: پایداری
دویدن: رفتن با دو پا
دوش: دوسوی بدن، کتف
دوش: عشق، پیوند دو نفر
دوش: شب گذشته
پیشوند دُش: مانند دیو، بد
انگلیسی:
duel: نبرد دو نفر
divide: دونیم کردن
dialog: گفتگوی دونفر
ditheist: دوخداپرستی
dichotomy: دو بخشی
diploma: برگه دولا
devil: دیو
در زبان پارسی پهلوی به داوطلب "خواستارمند" گفته میشد.

پیش قدم
خویش خواسته
" داونده" از بن داویدن به معنای نامزد شدن ، داوطلب شدن ، داوندگی = داوطلبی ، داوندگان = داوطلبان

بپرس