داو نیافتن. [ن َ ت َ ] ( مص مرکب ) مقابل داو یافتن. || کنایه از نانشستن نقش باشد بمراد. ( برهان ). کنایه از اینست که نقش بعیش و مراد ننشیند. چیزی بدلخواه نیافتن. ناکامی. مقابل نشستن نقش است بمراد : حجام به نرد عیش غم داو نیافت در عرصه غم بغیر غم داو نیافت داغ تو اگر چه نقش بسیار نشاند تا درد دلم نکرد غم ، داو نیافت.