داو خواستن

لغت نامه دهخدا

داو خواستن. [ خوا / خا ت َ ] ( مص مرکب ) پیشی نوبت خواستن. خواستار نوبت مقدم شدن :
از قضا در ده وبای گاو خاست
از اجل این روستایی داو خواست
گاو را بفروخت حالی خر خرید
گاویش بود و خری بر سر خرید
چون گذشت از بیع ده روز شمار
از وبای خر خرش میمرد زار.
عطار.

فرهنگ فارسی

پیشی نوبت خواستن

پیشنهاد کاربران

بپرس