دانسته به بود ز ندانسته. ناصرخسرو. || فهمیده. معقول :
مرد دانسته بجان علم و خرد رابخرد
گرچه این خر رمه از علم و خرد بیخبرست.
ناصرخسرو.
تعقل ؛ دانسته شدن. ( دانشنامه علائی ص 120 ).|| عالماً. عامداً. قصداً. عمداً.متعمداً :
راه عشق ارچه کمینگاه کماندارانست
هر که دانسته رود صرفه ز اعدا ببرد.
حافظ.
- دانسته فهمیده ( دانسته و فهمیده ) ؛ عامد عن قصد. متعمداً. بر قصد.