معنی انگلیسی:
knowable, information
لغت نامه دهخدا
دانستنی. [ ن ِت َ ] ( ص لیاقت ) درخور دانستن. سزاوار دانستن. زیبای معرفت : اما یک نکته معلوم تو نیست و آن دانستنی است. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 336 ). و چند نکت دیگر بود سخت دانستنی. ( تاریخ بیهقی ص 104 ). چند شغل فریضه که پیش داشت [ مسعود ] و پیش آمد و برگزاردند نبشته آمد، آنگاه مقامه بتمامی برانم که بسیار نوادر و عجایب است اندر آن دانستنی. ( تاریخ بیهقی ص 287 ).
اگر دانستنی بودی خود این راز
یکی زین نقش ها دردادی آواز.نظامی.
- دانستنیها ؛ معلومات.
فرهنگ فارسی
( صفت ) ۱ - قابل دانستن ۲ - ادراک شدنی قابل ادراک .
فرهنگ عمید
درخور دانستن، سزاوار دانستن.
مترادف ها
cognizable (صفت)
دانستنی، قابل درک