اگر پهلوانی ندانی زبان
بتازی تو اروند را دجله خوان.
فردوسی.
طالع دانستن از قبل ارتفاع آفتاب. ( التفهیم بیرونی ص 302 ). و این سویها ( جهات اربعه ) چگونه باید دانستن. ( التفهیم بیرونی ص 46 ).نه همه کار تو دانی نه همه زور تراست
لنج پرباد مکن بیش و کتف برمفراز.
لبیبی.
ز دانش نخست آنکه آید بکاربهین هست دانستن کردگار.
اسدی.
هست بسوی تو همانا چنانک فضل به دانستن تازیستی.
ناصرخسرو.
دیدن و دانستن عدل خدای کار حکیمان و ره انبیاست.
ناصرخسرو.
شرب ؛ دانستن و دریافتن. شذو؛ دانستن خبر را پس فهمانیدن آنرا. خوف ؛ بیقین دانستن. شِعر، شِعَر، شَعَر، شَعَرة، شِعرَة، شُعرَة، شِعری ، شَعری ، شُعری ، شُعور، شُعورة، مُشعور، مشعورة، مشعوراء؛ دانستن و اندریافتن. ( از منتهی الارب ). دری ، دریة، درایة، دریان ؛ دانستن چیزی را. ( منتهی الارب ). بطن ؛ اندرون کار بدانستن. ( تاج المصادر بیهقی ). حق ؛ درست بدانستن. ( منتهی الارب ). تفرس ؛ دانستن بعلامت و نشان. ( منتهی الارب ). شعور؛ دانستن از طریق حس. ( دهار ). ملابسه ؛ دانستن آنچه در باطن کسیست. ( منتهی الارب ). || فهمیدن. فهم کردن.فهم. ( منتهی الارب ) ( تاج المصادر بیهقی ). فهامة. فهامیة. ( منتهی الارب ). درک. ادراک. درک کردن. وقوف. واقف گشتن. پی بردن. آگاه شدن. مطلع شدن. خبر یافتن. خُبر. بصارت. ( تاج المصادر بیهقی ). سر درآوردن. زکن. ازکان. احسان. ( منتهی الارب ) ( ترجمان القرآن ). بَیْه ْ.( منتهی الارب ) : گربزان شهر بر من تاختند
من ندانستم چه تنبل ساختند.
رودکی.
بیشتر بخوانید ...