داناسر

لغت نامه دهخدا

داناسر. [ س َ ] ( ص مرکب ) خردمند :
وزان مرز داناسری را بجست
که آن پهلوانی بخواند درست.
فردوسی.
نه جنگی سواری نه بخشنده ای
نه داناسری یا درخشنده ای.
فردوسی.

فرهنگ عمید

عاقل، خردمند: نه جنگی سواری نه بخشنده ای / نه داناسری گر درخشنده ای (فردوسی: ۸/۳۵ ).

پیشنهاد کاربران

بپرس