دانا مرد

لغت نامه دهخدا

دانامرد. [ م َ ] ( اِ مرکب ) مرد دانا. خردمند. دانشمند. عالم. دانشی مرد :
مرد دانا شود زدانا مرد
مرغ فربه شود بزیر جواز.
ناصرخسرو.

فرهنگ فارسی

مرد دانا

پیشنهاد کاربران

بپرس