لغت نامه دهخدا
- دامنگیر شدن امری یا مطلبی ؛ قرین او گشتن. ملازم غیرمفارق او شدن. روی بدو کردن : مردی را نشان یافت که او را همین معنی دامنگیر شده. ( سندبادنامه ص 266 ). این بدبختی که دامنگیر تبی ها شد مجازاتی بود که خدایان بدو دادند. آنگاه که درد طلب دامنگیر او شد.
- دامنگیر کسی شدن ؛ بگردن او افتادن. ناچارگشتن به تبعیت و اطاعت و انجام کردن.
- دامنگیر شدن ؛ خرجی کسی را متکفل شدن.
- دامنگیر بادافراه گناهی شدن ؛ عقوبت کشیدن.
فرهنگ فارسی
پیشنهاد کاربران
گریبانگیر شدن