دامن گرد کردن ؛ قرار گرفتن. مستقر و ممکن شدن : چون بر تخت محمودی نشست [ طغرل غاصب ] خواست دامن گرد کند. نوشتکین شرابی بادو غلام تیغ کشیدند و او را پاره پاره کردند. ( تاریخ گزیده چ اروپا ص 404 ) .
دامَن ِ گَرد چاک شدن ؛ بیکسو رفتن آن. ( آنندراج ) . شکافته شدن گرد و پدید آمدن کسی یا چیزی از میان آن :
نگشت دامن گردی درین بیابان چاک
درون نتاخت سواری باین جهان چالاک.
؟ ( از آنندراج ) .
نگشت دامن گردی درین بیابان چاک
درون نتاخت سواری باین جهان چالاک.
؟ ( از آنندراج ) .