دامن کسی گرفتن ؛ کنایه از بازداشتن کسی را ازرفتن. ( آنندراج ) :
سحر سرشک روانم پی خرابی داشت
اگر نه خون جگر میگرفت دامن چشم.
حافظ.
- || متابعت و پیروی کسی کردن :
هر که ز دل دامن پیران گرفت
... [مشاهده متن کامل]
کنج بقا زین دل ویران گرفت.
امیرخسرو.
نیز رجوع به مجموعه مترادفات ص 57 شود.
- || بدست آوردن منظور. بدست کردن مراد :
کس نتواند گرفت دامن دولت بزور.
سعدی.
- || دست بدامان او شدن. باو متوسل شدن. در او آویختن.
سحر سرشک روانم پی خرابی داشت
اگر نه خون جگر میگرفت دامن چشم.
حافظ.
- || متابعت و پیروی کسی کردن :
هر که ز دل دامن پیران گرفت
... [مشاهده متن کامل]
کنج بقا زین دل ویران گرفت.
امیرخسرو.
نیز رجوع به مجموعه مترادفات ص 57 شود.
- || بدست آوردن منظور. بدست کردن مراد :
کس نتواند گرفت دامن دولت بزور.
سعدی.
- || دست بدامان او شدن. باو متوسل شدن. در او آویختن.