دامن فشان

لغت نامه دهخدا

دامن فشان. [ م َ ف ِ ] ( نف مرکب ) که دامن افشاند. که دامن فشاند. رجوع به دامن فشاندن و دامن افشاندن شود. || مجازاً فروتن. متواضع :
کف پرآبله ای بیش نیست ابر بهار
نظر به همت دامن فشان درویشی.
صائب.
|| که ترک گوید. که اعتنا نکند. که دوری کند که اعراض کند.
- دامن فشان گردیدن بر ؛ تواضع نمودن. تمکین کردن. فروتنی و خضوع نمودن :
اگر نام پیدا کند یا نشان
بر آن گفته گردند دامن فشان.
نظامی.

فرهنگ فارسی

که دامن افشاند

فرهنگ عمید

=دامن افشان

پیشنهاد کاربران

بپرس