دامن شکستن ؛ دامان چیزی شکستن. دو تو کردن آن. دوتا کردن آن. قطع کردن آن :
هنوز حسن بشوخی نبسته بود کمر
که چشم من بمیان دامن نگاه شکست.
صائب.
دامن آه برشکن طالب
گرد بر روی مهر و ماه نشست.
طالب آملی ( از آنندراج ) .
هنوز حسن بشوخی نبسته بود کمر
که چشم من بمیان دامن نگاه شکست.
صائب.
دامن آه برشکن طالب
گرد بر روی مهر و ماه نشست.
طالب آملی ( از آنندراج ) .