دامن زیرپای افتادن

پیشنهاد کاربران

دامن در چیزی گرفتن ؛ گرفتار شدن. پابند شدن. رفتن نتوانستن :
رفیقانم سفر کردند هر یاری به اقصائی
خلاف من که بگرفتست دامن در مغیلانم.
سعدی.
دامن در پای کشیدن ؛ بناز و تبختر رفتن در زمین. فخور و مرح رفتن :
بگذشت و نگه نکرد با من
در پای کشان ، ز کبر دامن.
سعدی ( کلیات ص 654 ) .
دامن زیرپای و در پای افتادن ؛ گریختن از اضطرار. ( مجموعه مترادفات ص 336 ) .