داغمه
/dAqme/
لغت نامه دهخدا
فرهنگ فارسی
خشکی و آماس پوست خاصه در لبها از اثر حرارت خارجی یا درونی
فرهنگ معین
فرهنگ عمید
۲. تاول هایی که در دهان یا بر روی لب پیدا می شود.
پیشنهاد کاربران
داغمه ، دخمه: وازگانی مربوط به گذشته هستند. مثل داغمه چی: به کسانی که در دوران باستان وظیفه سوزاندن استخوان مردگان را داشتند می گویند. در مازندران فامیلی داغمه چی وجود دارد که گویای این مطلب است.
داغمه: ( اِ ) خشکی، تَرَک، و تورمی که در پوست به ویژه در لب ها، بر اثر زخم و سوختگی و مانند اینها پدید می آید: داغمه لب هایش. . . و قطرات عرقی که نشسته بود ر ی پیشانی کوچکش. . . مثل پرده سینما جلوی چشمش گذشت. ( گلاب دره ای )