داغر

لغت نامه دهخدا

داغر. [ غ ِ ] ( ع ص ) فرومایه و ذلیل : ذهب صاغراً داغراً؛ رفت خوار و ذلیل. ( منتهی الارب ).

داغر. [ ] ( اِخ ) اسعد خلیل. متولد در کفر سیمای لبنان. وی در حکومت سودان کارمند امور قضائی بود و مقالات مختلف ادبی و اجتماعی و لغوی دارد که در مجلات نشر گشته است. و نیز روایات و کتب دینی دارد که بیشتر آنها در مطبعه آمریکایی بیروت طبع شده است. از آثار اوست :
1- تاریخ الحرب الکبری بشعر ( بیروت 1919 م. ).
2- تاریخ ولیم الظافر ( 1898 ).
3- حالةالامم و بنی اسرائیل فی سنةمیلاد. ( بیروت 1896 ).
4- راسبوتین الراهب المحتال ( مصر1921 ).
5- فاجعةالفواجع. و آن مجموعه مراثی اسکندر برکات فقیه است که از آن جمله پنج مرثیه از نظم خود مؤلف کتابست. ( مصر 1895 ).
6- مذاکرات مادام اسکویث ترجمه از انگلیسی ( 1922 ). ( معجم المطبوعات العربیة ).

داغر. [ ] ( اِخ ) اسعد. یکی از نویسندگان روزنامه الاهرام متولد در تنورین به لبنان. او راست : 1- ثورة العرب ، مقدماتها، اسبابها، نتائجها. بقلم یکی از اعضاء جمعیة العربیة ( 1916 م. ) و در اول آن خریطة بلاد العرب. 2- حضارةالعرب ، یا جغرافیای تاریخ عرب که بچهار فصل تقسیم کرده است. ( مصر 1918 وطبع ثانی آن 1919 م. ). ( معجم المطبوعات العربیه ).

فرهنگ فارسی

یکی از نویسندگان روزنامه الاهرام متولد در تنورین بلبنان

گویش مازنی

/daagher/ سگ سیاه و سفید

پیشنهاد کاربران

در لهجه عرب خمسه به معنای آروغ کردن است.
داغِر یعنی آروغ کرد. یا باد گلویش بیرون آمد.

بپرس