هر که زآن گور داغدار یکی
زنده بگرفتی از هزار یکی
چونکه داغ ملک بر او دیدی
گرد آزار او نگردیدی.
نظامی.
داغ تو داریم و سگ داغدارمی نپذیرند شهان در شکار.
نظامی.
نه این زمان دل حافظ در آتش هوس است که داغدار ازل همچو لاله خودروست.
حافظ.
|| لکه دار. معیب. ( از آنندراج ). عیب دار. ( شرفنامه منیری ). || فرزندمرده. مصاب بمرگ عزیزی یا فرزندی. مرگ نزدیک خویش دیده : دلی داغدار، ماتم دیده. مصیبتی برصاحب آن وارد شده.- داغدار بستان ؛ بلبل. ( لغت محلی شوشتر، نسخه خطی ).
|| دارای رنگی جز رنگ متن سرخ یا سیاه. چون : اسبی داغدار یا لاله داغدار.
- داغدار بستان ؛ کنایه از گل لاله و شقایق است. ( لغت محلی شوشتر، نسخه خطی ).
- داغ لاله ؛ سیاهی انتهای گلبرگهای سرخ لاله :
همچو داغ لاله چسبیده ست صائب بر جگر
آه مااز بسکه نومید از در گردون شده ست.
صائب.
- لاله داغدار ؛ لاله که درون آن سیاهست ، لاله که بر گل برگ آن خالهای سیاه است. رجوع به لاله شود.|| کنایه از عاشقی است که بوصل نرسد و بهجران گذراند. ( لغت محلی شوشتر نسخه خطی ).
داغدار. ( اِخ ) دهی است از دهستان قره باشلو. واقع در 8هزارگزی باختر شوسه عمومی قوچان به دره گز. جلگه و معتدل و دارای 389 سکنه است. آب آنجا از چشمه است و محصول آنجا غلات و بنشن. شغل اهالی آنجا زراعت و قالیچه و گلیم بافی است و راه آنجا مالرو است. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9 ).