پیش یکران ضمیرش عقل را
داغ بر رخ کش به لالائی فرست.
خاقانی.
دل میکشد بداغ تو هر لحظه سینه راداغی بکش بسینه غلام کمینه را.
کمال خجندی.
ز سر تازه کن عیش پدرام رابکش داغ خود گور ایام را.
ظهوری.
بفرمود تا داغشان برکشندحبش زین سبب داغ بر سر کشند.
نظامی.
که نوک سنانش ز بس تف و تاب کشد داغ بر جبهه آفتاب.
؟
یا داغ مهجوری بر جبین تو کشند، یا تاج مقبولی بر سرت نهند. ( مجالس سعدی ).