داغ کرده. [ ک َ دَ / دِ ] ( ن مف مرکب ) نعت مفعولی از داغ کردن : ملهوز؛ داغ کرده بر تندی بناگوش.( منتهی الارب ). || بنده. غلام : دشمنش داغ کرده زحل است از سعادت چه رونقش دانند.خاقانی ( دیوان چ سجادی ص 486 ).