داغ و دود. [ غ ُ ] ( ترکیب عطفی ) درد و رنج و غم : همی گفت هرکس که شاها چه بود که روشن دلت شد پر از داغ و دود.
فردوسی.
کزایدر بایوان خرامید زود مدارید بر دل ز ما داغ و دود.
فردوسی.
رجوع به داغ و رجوع به دود و رجوع به ترکیبات داغ شود.
فرهنگ فارسی
از اتباع است
پیشنهاد کاربران
داغ و دود ؛ کنایه از مصیبت و عزا و ماتم : جهان تا جهان بود کوچی نبود مگر شهر از ایشان پر از داغ و دود. فردوسی. همی گفت هر کس که شاها چه بود که روشن دلت شد پر از داغ و دود. فردوسی.
داغ و دود ؛ آتش و دود : جهان تا جهان بود کوچی نبود مگر شهر ازیشان پر از داغ و دود. فردوسی ( شاهنامه چ بروخیم ج 8 ص 2445 ) . || اثر و نشان ریش یا جراحت بر اندام. ( ناظم الاطباء ) .