داغ و درد

لغت نامه دهخدا

داغ و درد. [ غ ُ دَ ] ( ترکیب عطفی ) از اتباع است :
یکی نامه بنوشت با داغ و درد
دو دیده پر از خون و رخ لاجورد.
فردوسی.
سپاهی همی رفت رخساره زرد
ز خسرو همه دل پر از داغ و درد.
فردوسی.
نیز رجوع به داغ و ترکیبات آن شود.

فرهنگ فارسی

از اتباع است

پیشنهاد کاربران

داغ و درد ؛ درد و داغ. غم و رنج :
همه شهر زو بود پر داغ و درد
کس اندر جهان یاد ایشان نکرد.
فردوسی.
چو بشنید پیغام او آن دو مرد
برفتند دلها پر از داغ و درد.
فردوسی.
بسی پند بشنید و سودی نکرد
ازو بازگشتم پر از داغ و درد.
فردوسی.

بپرس