داغ زنده

لغت نامه دهخدا

داغ زنده. [ غ ِزِ دَ / دِ ] ( ترکیب وصفی ) داغی که مدام خون چکان باشد از این جهت داغی را که برای اماله مواد نزلات سوزند و نگذارند که به شود داغ زنده گویند :
شد از تراوش خون رنگ پنبه سرخ ببین
که داغ زنده ما را کفن ز برگ گل است.
خان زمانی امانی ( از آنندراج ).
- زنده بودن داغ ؛ چون یکی از عزیزان بمیرد و دیگری درصدد مردن باشد گویند هنوز داغ فلان عزیز زنده است و این هم می خواهد داغ بالای داغ بگذارد.

فرهنگ فارسی

داغی که مدام خون چکان باشد از این جهت داغی را که برای اماله مواد نزولات سوزند و نگذارند که به شود داغ زنده گویند

پیشنهاد کاربران

بپرس