خود جنیبت بدرش داشته بینند براق
کز صهیلش نفس روح معلا شنوند.
خاقانی.
بر در مرقد سلطان هری ز ابلق چرخ مرکب داشته را ناله هراشنوند.
خاقانی.
- داشته شدن ؛ تعهد و تیمار و نگهداری کرده شدن : این کار چنان داشته شود که بروزگار امیرماضی. ( تاریخ بیهقی ).|| ملک. مال.
- امثال :
داشته آید بکار ورچه ( ورکه ) ( گرچه ) بود زهر مار ؛ نظیر: هرچه در نظرت خوار آید نگه دار که روزی بکار آید. ( امثال و حکم دهخدا ).
|| کهنه. فرسوده. ضایع شده. ( برهان ). نیمدار :
یکی جامه بُد داشته دربرش
کلاهی ز مشک ایزدی بر سرش.
فردوسی.
ای که شد زرد و کهن پیرهن جانت پیرهن باشد جان را و خرد را تن
عاریت داشتم این از تو تا یک چند
پیش تو بفکنم این داشته پیراهن.
ناصرخسرو.
صاحب انجمن آرا پس از نقل شاهد فوق گوید: و این لغت را در جهانگیری دیده ام با این شاهد و در رشیدی نیافتم. گمانم که صاحب جهانگیری داشته را به معنی کهنه و فرسوده ، قیاس کرده و صاحب برهان بدو اقتفا نموده. ( انجمن آرای ناصری ). و درس تکرار باشد واصله من الدرس الذی هو الطمس ، کهنه بودن و اثر ببردن ،برای آنکه چون تکرار کند بر او بذله شود و داشته شود چون جامه خلق که بسیار داشته باشند. ( تفسیر ابوالفتوح رازی چ 1 ج 1 ص 549 ).