داشت

/dASt/

لغت نامه دهخدا

داشت. ( مص مرخم ، اِمص ) مصدر مرخم از داشتن به معنی حفظ و نگهداری و توجه و حمایت و حراست و صیانت :
عالمی را بنکوداشت نگه دانی داشت
مال خویش از قبل داشت نداری تو نگاه.
فرخی.
و از خداوند عز اسمه میخواهیم تا وی را و ایشان را جمله رابه داشت خویش شغلهای دو جهانی کفایت کند. ( اسرارالتوحید چ بهمنیار ص 276 ). خداوند عز و جل امیر جلیل ملک مظفر را به داشت خویش بدارد. ( اسرارالتوحید ص 274 ).
- بازداشت ؛ حبس. توقیف.
- بدداشت ؛ بد تعهد کردن. عدم رعایت :
ناداشته او خوار بماند از تو غریب است
بدداشت غریبان نبود سیرت احرار.
ناصرخسرو.
- برداشت ؛ تحصیل.بدست آوردن.
- || ابتدا. شروع. آغاز ( در موسیقی ).
- بزرگ داشت ؛ تعظیم. تکریم. احترام.
- بهداشت ؛ حفظ صحت.
- به داشت ؛ نیکوداشت.
- پیش داشت ؛ تقدیمی. پیشکش.
- || عرض.
- تیمارداشت ؛ تعهد. تفقد. رجوع به شاهد حرمت داشت شود.
- چشمداشت ؛ توقع.
- حرمت داشت ؛ احترام : و به برکات قلم فتوی و قدم تقوی و نگاهداشت رعیت بر راه شریعت مملکت سلاطین آل سلجوق مستقیم شد و علم دوستی و حرمت داشت سلاطین و تیمارداشت رعیتان و عمارت جهان ، پیشه کرد.
- خوارداشت ؛ خفت.
- رواداشت ؛ اجازه. اباحه.
- سبک داشت ؛ خفت.
- فروداشت ؛ تنزل. ( و در موسیقی ) فرودآمدن.
- کم داشت ؛ نقص.
- گوش داشت ؛ اطاعت.
- ناداشت ؛ بینوا. تهیدست. بیکاره. ( تعلیقات معارف بهاء ولد ج 1 ص 489 ).
- نگاهداشت ؛ نگهداشت. محافظت.
- نیکوداشت ؛ نکوداشت. تفقد.
- یادداشت ؛ حفظ.
|| ( اِ ) ملک. جده : وقسم دوم از عرض هفت گونه است :... و یکی داشت که به تازی ملک خوانند. ( دانشنامه علایی چ خراسانی ص 85 ). || زاد و توشه ؟ : آنجا که وهم است خویشتن را کشتی از غم آنک داشت یکماهه داری. یعنی از ترس بی نوائی موهوم خود را هلاک کردی. ( کتاب المعارف ). || در تداول مردم گناباد خراسان ، داشت در مورد جامه بکار رود، گویند جامه یا پارچه داشت دارد و محکم است و گاه گویند پُرداشت و یا کم داشت است و ظاهراً قریب به این معنی است آنچه در فارسنامه ابن بلخی آمده است : و جامه کتان بافند سخت تر و لطیف آن را سینزی گویند، اما داشتی ندارد. ( فارسنامه چ اروپا ص 149 و 150 ). || در ناظم الاطباء معانی : پرورش و تربیت و معذرت و خدمت و کوره سفال پزی و بخشش و انعام نیز بکلمه داده شده است.

فرهنگ فارسی

( اسم ) کوره سفال پزی داش .
مصدر مرخم از داشتن بمعنی حفظ و نگهداری

فرهنگ معین

۱ - (مص مر. ) داشتن . ۲ - پرورش ، تربیت . ۳ - بخشش ، انعام . ۴ - (اِ. ) طاقت ، زور. ۵ - ملک ، دارایی .

فرهنگ عمید

۱. حفظ و نگهداری.
۲. داشتن، حفظ کردن (در ترکیب با کلمات دیگر ): بازداشت، بزرگ داشت، بهداشت، چشمداشت، نیکوداشت.

گویش مازنی

/daasht/ سرمایه – اموال

واژه نامه بختیاریکا

از گونه های کاربری حیوانی؛ داشتن؛ نگهداری. عمدتا حیوانات را یا برای کُشت می خواهند یا برای داشت.

پیشنهاد کاربران

در گویش مردم افغانستان معنای داشت در ارتباط با لباس و دیگر لوازم، استحکام و پایداری و دوام است.
داشت = نگهداری، عمل آوری
داشت در گویش گزی به معنی تشت آتش یا کوره یا بوته است.
داشت = نگهداری
سحر داشت بازی می کرد

بپرس