"رزقی که خدا رساند"
نویسنده: احمد لطفی - مدرس دانشگاه
سال ۱۳۱۹ شمسی بود ، در یکی از روستاهای سیمره ( دره شهر ) ، صفدر حدود یکسال و چند ماه بود که پدرش از دنیا رفته بود، در ان زمان صفدر حدود ۱۷ سال سن داشت و به اصطلاح قدیمی ها نان آور خانه بود، چند تا خواهر و برادر خردسال داشت، و مادر مریض حالی که برای کارهای کشاورزی خیلی توانمند نبود . صفدر در سال گذشته ، حدود ۶۰ من گندم و جو کاشته بود ، والان سرمحصول رسیده بود او بعد از خرمن کوبی هرچه بدست آورده بود، با کمک مادر ناتوانش انبار کرد یک کیسه ی کوچک را به آسیاب برد، و آنرا آرد کرد ، وی به اندازه ی بیست من گندم هم وقتی قافله برای پلدختر به حرکت افتاد با دوستانش که همه پدرشان در قید حیات بودند و فقط ایشان پدرش از دنیا رفته بود، همراه شدند در آن روز حرکت برخی از پدران که فرزندانشان بالای ۱۷ ( هفده ) سال سن داشتند ، سفارش می کردند گندمها و جوها را به فلان مغازه دار بفروشند و فلان مقدار قند و چای و لباس برای خانواده بیاورید اگر پول گندمها بیشتر از اجناس خریداری شده بود، مابه التفاوت را پول بیاورد ، و اگر پول محصولات کمتر از اجناس بود، به فلانی بگو به این نشان که فلان چیز را از تو خریدم ، بده را بنویس تا بعدا" خودم آمدم پلدختر ، پرداخت می کنم.
... [مشاهده متن کامل]
صفدر که کسی را نداشت اورا سفارش کند تا از مغازه کالایی را قرض بگیرد، فقط می توانست به اندازه ی محصول کمی که برای فرو ش برده بود، کالا و لباس تهیه کند . اما واقعیت این بود ، که این مقدار گندم برای رفع مایحتاج خانواده اش کم بود . بنابراین فکرش مشغول بود که لباس برای خانواده با پول این گندم تهیه می شود یاخیر؟ در هرصورت قافله به راه افتاد هنوز تا اولین روستا نرسیده بودند که صفدر برای دفع حاجت، از راه مالرو به طرف راست عقب تر از قافله رفت وبه اصطلاح امروزی به دستشویی رفت. در آن زمان معمولا" به دره یا در پناه درختچه ای که کسی فرد را نبیند به دستشویی صحرایی می رفتند . صفدر تا نشست دید یک اسکناس بیست تومانی در لابلای چند تا خار گیر کرده است با تعجب و شادمانی نگاهش می کرد . بعداز آن که دفع حاجت نمود، اسکناس را برداشت و از ته دل خدا را شکر کرد که برایش پدری کرده و الان قدرت خرید وی از افرادی که چند بار گندم برای فروش آورده اند بیشتر بود . آن سالها سالهای سختی بود و یتیمی هم سختی را بیشتر کرده بود.
صفدر پول را برداشت و در کیسه ی کوچکی که چند قران پول چرخ در آن بود، پنهان کرد . وی باشادی زاید الوصفی نزد دوستان و فامیلش رسید قافله در روز بعد به پلدختر رسید، گندمها را فروختند و هرشخصی برای رفِع نیازهای خانواده شان خرید لازم را انجام دادند . صفدر یتیم نیز ، گذشته از رفع نیاز خانواده، برای مادر و برادرا ن و خواهرش نیز لباس تهیه کرد .
صفدر مقداری اجناس مورد نیاز مردم برای آغاز معامله گری و شروع یک کاسبی ، آن اجناس را در هور یا جوالش قرار داد. صفدر و افراد قافله، وقتی به محل زندگیشان رسیدند به رسم روز گار همه ی آبادی با خوشحالی برای رسییدن به خیری و خوشآمدگویی و دیدار از سفر برگشتگان به استقبال افراد قافله آمدند . برخی توبره ای که در آن نان شهری یا نان نازک خشک شده را با تعجب نگاه می کردند و بچه ها ریزه های نان را می خوردند . و برخی هم از حال و هوای شهر و وضعیت مغازه ها و آنچه در شهر دیده بودند سوال می کردند، و افراد قافله هم با آب و تاب تمام برای دیگران تعریف می کردند،
صفدر از خوشحالی و رزقی که خدا رسانده بود مادرش را به آرامی در جریان گذاشت و به اصطلاح محلی خبر دار کر د. صفدر برای مادرش پیراهن زنانه و گلونی ( گلبندی ) خریده بود . برادران و خواهر یتیمش از شوق لباسهای نو و یکسری اجناس و کالاها از جمله خرما و رطب و قند و ارده ( حلوا شکری ) ، برای خوردن خود و فروش به آبادی احساس خوشایندی داشتند . صفدر از روز بعد دوره گردی و معامله گری را آغاز کرد. ایشان با تلاشگریش روز به روز وضع مالیشان بهتر می شد، و چند سال بعد صفدر زن گرفت و برای برادرا یتیمش هم پدری نمود و برای آنها نیز زن گرفت . صفدر تا آخر عمر موفقیتها و وضع خوب مالیش را گذشته ازتلاش و پشتکار ، کمک خدا و رزق حلالی بود که خداوند در سال ۱۳۱۹ شمسی به او عنایت کرده بود.
نویسنده: احمد لطفی - مدرس دانشگاه
سال ۱۳۱۹ شمسی بود ، در یکی از روستاهای سیمره ( دره شهر ) ، صفدر حدود یکسال و چند ماه بود که پدرش از دنیا رفته بود، در ان زمان صفدر حدود ۱۷ سال سن داشت و به اصطلاح قدیمی ها نان آور خانه بود، چند تا خواهر و برادر خردسال داشت، و مادر مریض حالی که برای کارهای کشاورزی خیلی توانمند نبود . صفدر در سال گذشته ، حدود ۶۰ من گندم و جو کاشته بود ، والان سرمحصول رسیده بود او بعد از خرمن کوبی هرچه بدست آورده بود، با کمک مادر ناتوانش انبار کرد یک کیسه ی کوچک را به آسیاب برد، و آنرا آرد کرد ، وی به اندازه ی بیست من گندم هم وقتی قافله برای پلدختر به حرکت افتاد با دوستانش که همه پدرشان در قید حیات بودند و فقط ایشان پدرش از دنیا رفته بود، همراه شدند در آن روز حرکت برخی از پدران که فرزندانشان بالای ۱۷ ( هفده ) سال سن داشتند ، سفارش می کردند گندمها و جوها را به فلان مغازه دار بفروشند و فلان مقدار قند و چای و لباس برای خانواده بیاورید اگر پول گندمها بیشتر از اجناس خریداری شده بود، مابه التفاوت را پول بیاورد ، و اگر پول محصولات کمتر از اجناس بود، به فلانی بگو به این نشان که فلان چیز را از تو خریدم ، بده را بنویس تا بعدا" خودم آمدم پلدختر ، پرداخت می کنم.
... [مشاهده متن کامل]
صفدر که کسی را نداشت اورا سفارش کند تا از مغازه کالایی را قرض بگیرد، فقط می توانست به اندازه ی محصول کمی که برای فرو ش برده بود، کالا و لباس تهیه کند . اما واقعیت این بود ، که این مقدار گندم برای رفع مایحتاج خانواده اش کم بود . بنابراین فکرش مشغول بود که لباس برای خانواده با پول این گندم تهیه می شود یاخیر؟ در هرصورت قافله به راه افتاد هنوز تا اولین روستا نرسیده بودند که صفدر برای دفع حاجت، از راه مالرو به طرف راست عقب تر از قافله رفت وبه اصطلاح امروزی به دستشویی رفت. در آن زمان معمولا" به دره یا در پناه درختچه ای که کسی فرد را نبیند به دستشویی صحرایی می رفتند . صفدر تا نشست دید یک اسکناس بیست تومانی در لابلای چند تا خار گیر کرده است با تعجب و شادمانی نگاهش می کرد . بعداز آن که دفع حاجت نمود، اسکناس را برداشت و از ته دل خدا را شکر کرد که برایش پدری کرده و الان قدرت خرید وی از افرادی که چند بار گندم برای فروش آورده اند بیشتر بود . آن سالها سالهای سختی بود و یتیمی هم سختی را بیشتر کرده بود.
صفدر پول را برداشت و در کیسه ی کوچکی که چند قران پول چرخ در آن بود، پنهان کرد . وی باشادی زاید الوصفی نزد دوستان و فامیلش رسید قافله در روز بعد به پلدختر رسید، گندمها را فروختند و هرشخصی برای رفِع نیازهای خانواده شان خرید لازم را انجام دادند . صفدر یتیم نیز ، گذشته از رفع نیاز خانواده، برای مادر و برادرا ن و خواهرش نیز لباس تهیه کرد .
صفدر مقداری اجناس مورد نیاز مردم برای آغاز معامله گری و شروع یک کاسبی ، آن اجناس را در هور یا جوالش قرار داد. صفدر و افراد قافله، وقتی به محل زندگیشان رسیدند به رسم روز گار همه ی آبادی با خوشحالی برای رسییدن به خیری و خوشآمدگویی و دیدار از سفر برگشتگان به استقبال افراد قافله آمدند . برخی توبره ای که در آن نان شهری یا نان نازک خشک شده را با تعجب نگاه می کردند و بچه ها ریزه های نان را می خوردند . و برخی هم از حال و هوای شهر و وضعیت مغازه ها و آنچه در شهر دیده بودند سوال می کردند، و افراد قافله هم با آب و تاب تمام برای دیگران تعریف می کردند،
صفدر از خوشحالی و رزقی که خدا رسانده بود مادرش را به آرامی در جریان گذاشت و به اصطلاح محلی خبر دار کر د. صفدر برای مادرش پیراهن زنانه و گلونی ( گلبندی ) خریده بود . برادران و خواهر یتیمش از شوق لباسهای نو و یکسری اجناس و کالاها از جمله خرما و رطب و قند و ارده ( حلوا شکری ) ، برای خوردن خود و فروش به آبادی احساس خوشایندی داشتند . صفدر از روز بعد دوره گردی و معامله گری را آغاز کرد. ایشان با تلاشگریش روز به روز وضع مالیشان بهتر می شد، و چند سال بعد صفدر زن گرفت و برای برادرا یتیمش هم پدری نمود و برای آنها نیز زن گرفت . صفدر تا آخر عمر موفقیتها و وضع خوب مالیش را گذشته ازتلاش و پشتکار ، کمک خدا و رزق حلالی بود که خداوند در سال ۱۳۱۹ شمسی به او عنایت کرده بود.
جناب سعید فرخشاهی تصویر مدارک دم شران و آمار کشته ها اگر عنایت شودبه واتساپ و یا ایتا و یا تلگرام باشماره
۰۹۱۸۳۴۳۸۹۸۱ بفرست.
۰۹۱۸۳۴۳۸۹۸۱ بفرست.
جناب آقای لطفی بنده از نوادگان فرخشه و از فرزندان کرم خدا ( گجر ) فرخشاهی بوده سند مربوط به صلح نامه جنگ دم شتران و چگونگی حقایق آن در دست بوده و حتی تعداد کشته شدگان و نحوه و چگونگی صلح ایجاد شده نیز در دست می باشد ، جهت ثبت حقایق در صورت تمایل آن استاد فرهیخته تصویر صلح نامه و روایت دقیق موضوع را خدمت شما ارسال مینمایم. لطفاً در صورت تمایل شماره ارتباطی خود را مرقوم فرمایید
... [مشاهده متن کامل]
جناب سعید فرخشاهی به واتساپ و یا تلگرام بفرست تا تکمیل نمایم
... [مشاهده متن کامل]
جناب سعید فرخشاهی به واتساپ و یا تلگرام بفرست تا تکمیل نمایم
جناب آقای لطفی بنده از نوادگان فرخشه و از فرزندان کرم خدا ( گجر ) فرخشاهی بوده سند مربوط به صلح نامه جنگ دم شتران و چگونگی حقایق آن در دست بوده و حتی تعداد کشته شدگان و نحوه و چگونگی صلح ایجاد شده نیز
... [مشاهده متن کامل]
... [مشاهده متن کامل]
در دست می باشد ، جهت ثبت حقایق در صورت تمایل آن استاد فرهیخته تصویر صلح نامه و روایت دقیق موضوع را خدمت شما ارسال مینمایم. لطفاً در صورت تمایل شماره ارتباطی خود را مرقوم فرمایید.
درد دلی با متولیان سیاسی، اقتصادی، و فرهنگی
نگارنده احمد لطفی
چند سالی است که فرهنگیان به ویژه قشرارزشمندِ بازنشستگان فرهنگی، که دوران پیری خود را می گذرانند، اعتراضات و خواسته هایی را مطرح می نمایند.
... [مشاهده متن کامل]
آنها از لحاظ اقتصادی و معیشت، واقعا" در مضیقه هستند. اولا" نیاز شدید آنها به دوا و دکتر، و عینک و عصا و. . . در ثانی برخی از بازنسته ها دارای نوه هستند، و گاها" با والدینشان میهمان آنها می شوند. حالا گرانی اجناس، و هزینه های مصرفی آب و برق و تلفن و گاز و. . . . را همه اقشار ضعیف جامعه، با گوشت و پوست و استخوان لمس کرده اند. قشر فراموش شده ی بازنشستگان فرهنگی با حقوقهای ناچیزی که دریافت می کنند، پاسخگوی نیازهای آنها نیست.
در فضای مجازی درد و دلها، شعرها، و کلیپهای گوناگونی به درد های جامعه، خصوصا" بازنشسته ها می پردازند، وبا زبان الکن آنها را به سمع و نظر مقامات ذیربط ارسال و اطلاع می دهند. اما دریغ از قدمی عملی، از جانب آن بزرگواران.
آنهابا توجیه کردن، و لفاظی، وقت کشی می نمایند. از طرفی دیگر آن عالی جنابان عالیجاه، و عصمت پناهان بزرگوار، فقط با نصیحت و شش ماه آینده، سال دیگر، و. . . خدای ناکرده نوعی عوامفریبی را در اذهان متبادر می نمایند. در حالی که برای مسئولان وعده های توخالی و غیر عملی کار پسندیده ای نیست. بطور مثال حق مناطق جنگی را چرا برای پیشکسوتان فرهنگی که در این مسیر، رنج و سختی فراوان کشیدند، اعمال نشد. حرمت و شاءن و منزلت فرهنگیان و پیشکسوتان در موقع اعتراضات رعایت نشد.
در هر صورت، غرض از نگارش این وجیزه، درد دل ، و خواهشی از مسئولین و حاکمان می باشد. شما قطعا" اخبار مشکلات و برخی نوشته ها و فیلم ها و نظر سنجی های افکار عمومی و مردم رنج کشیده را می بینید، و می خوانید.
با عرض معذرت آیا چشم بینا و گوش شنوایی هست که این دیدگاه ها و دلنوشته ها، و تقاضاها راببیند و بشنود، و درک کند؟
مسئولان و صاحب منصبان ذیربط، اگر قصد ادامه ی کار و خدمت به جامعه را دارند ، دل مردم و جامعه، و این قشر فرهنگ گستر را بدست آورید. بزرگان گویند؛
"دل بدست اور که حج اکبر است"
در روز تکریم بازنشستگان و خانواده، هم که در خواستها، انتقادات، پیشنهادات، و دادخواهی ها ، که حرف و درد دل بازنشستگان و اکثر مردم این کشور است، توجه و رسیدگی عملی، شرط اول مملکت داری است. از قدیم گفته اند، شنونده و بیننده باید عاقل باشد، و این نوشته ها و گفته ها و فیلم ها را با دقت توجه کند، و خواسته های آنها را مورد بررسی قرار دهد. طبق دیدگاه بزرگان دین مبین اسلام که فرموده اند؛
" آنچه برای خود می پسندی برای دیگران نیز به پسند. "
و یا؛
" اِرحَم تُرحَم"
یعنی: رحم کنید تا رحم شوید.
قران نیز فرموده است؛
فبشر عبادالدین
الَّذِینَ یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ أُولئِکَ، الَّذِینَ هَداهُمُ اللَّهُ وَ أُولئِکَ هُمْ أُولُوا الْأَلْبابِ �سوره زمر آیات ۱۷و ۱۸�
بر انان مژده باد، پس بندگان مرا بشارت ده.
آنان که سخن را با دقّت مى شنوند و بهترین آن را پیروى مى کنند، آنانند که خداوند هدایتشان نموده و آنانند همان خردمندان.
زبان حال فقیران جامعه، به ویژه بازنشستگان فرهنگی، امروز در شدیدترین حالت، و اعتراضشان به مسئولان�مضمون سخن فایز دشتستانی است؛
اگر دانید که فردا محشری نیست
خدا و پیر و پیغمبری نیست
بتازید اسب جفا تا می توانید
که� دردمندان را سپاه و لشگری نیست
( نقل به مضمون شعر فایز دشتستانی )
این مصاحبه ها، نظر سنجی ها، نگرانی ها، و اعتراصات نرم، همه بیانگر خواسته ی اقشار مستضعف و فقیر جامعه است. شایسته است، که حاکمان نیز پاسخگو ی عملی باشند، و به رفع و رجوی مشکلات آنها بپردازند.
اقشار ضعیف از جمله بازنشستگان ایران، دراین شرائط از زمان که اختلاسگران، و کم کاری برخی از مسئولان مردم را بدبخت کرده است، رُک و پوست کنده عرض نمایم، مردم پا برهنه از گفتار درمانی خسته شده اند. چند وقت پیش در پشتِ تریلی تراکتوری نوشته شده بود، "از نصیحت بیزارم. "
ودر سپر ماشینی نوشته شده بود؛
"دس ننر دلم که گنجه لونه"
یعنی: سفره ی دل مرا باز نکن، که چون کندوی زنبوران پراز غلغله است، و آنقدر درددل دارم، که نمی توانم کدام درد را عرضه نمایم.
یکی از معصومین ( ع ) فرموده است؛
شیعیان!
موجب� زینت، سربلندی� و افتخار ما باشید، نه موجب شرمساری ما ( نقل به مضمون )
امیداست مسئولان ذیربط به مشکلات مردم، به ویژه فرهنگیان باز نشسته توجه لازم را بدون فوت وقت رسیدگی نمایند.
نگارنده احمد لطفی
چند سالی است که فرهنگیان به ویژه قشرارزشمندِ بازنشستگان فرهنگی، که دوران پیری خود را می گذرانند، اعتراضات و خواسته هایی را مطرح می نمایند.
... [مشاهده متن کامل]
آنها از لحاظ اقتصادی و معیشت، واقعا" در مضیقه هستند. اولا" نیاز شدید آنها به دوا و دکتر، و عینک و عصا و. . . در ثانی برخی از بازنسته ها دارای نوه هستند، و گاها" با والدینشان میهمان آنها می شوند. حالا گرانی اجناس، و هزینه های مصرفی آب و برق و تلفن و گاز و. . . . را همه اقشار ضعیف جامعه، با گوشت و پوست و استخوان لمس کرده اند. قشر فراموش شده ی بازنشستگان فرهنگی با حقوقهای ناچیزی که دریافت می کنند، پاسخگوی نیازهای آنها نیست.
در فضای مجازی درد و دلها، شعرها، و کلیپهای گوناگونی به درد های جامعه، خصوصا" بازنشسته ها می پردازند، وبا زبان الکن آنها را به سمع و نظر مقامات ذیربط ارسال و اطلاع می دهند. اما دریغ از قدمی عملی، از جانب آن بزرگواران.
آنهابا توجیه کردن، و لفاظی، وقت کشی می نمایند. از طرفی دیگر آن عالی جنابان عالیجاه، و عصمت پناهان بزرگوار، فقط با نصیحت و شش ماه آینده، سال دیگر، و. . . خدای ناکرده نوعی عوامفریبی را در اذهان متبادر می نمایند. در حالی که برای مسئولان وعده های توخالی و غیر عملی کار پسندیده ای نیست. بطور مثال حق مناطق جنگی را چرا برای پیشکسوتان فرهنگی که در این مسیر، رنج و سختی فراوان کشیدند، اعمال نشد. حرمت و شاءن و منزلت فرهنگیان و پیشکسوتان در موقع اعتراضات رعایت نشد.
در هر صورت، غرض از نگارش این وجیزه، درد دل ، و خواهشی از مسئولین و حاکمان می باشد. شما قطعا" اخبار مشکلات و برخی نوشته ها و فیلم ها و نظر سنجی های افکار عمومی و مردم رنج کشیده را می بینید، و می خوانید.
با عرض معذرت آیا چشم بینا و گوش شنوایی هست که این دیدگاه ها و دلنوشته ها، و تقاضاها راببیند و بشنود، و درک کند؟
مسئولان و صاحب منصبان ذیربط، اگر قصد ادامه ی کار و خدمت به جامعه را دارند ، دل مردم و جامعه، و این قشر فرهنگ گستر را بدست آورید. بزرگان گویند؛
"دل بدست اور که حج اکبر است"
در روز تکریم بازنشستگان و خانواده، هم که در خواستها، انتقادات، پیشنهادات، و دادخواهی ها ، که حرف و درد دل بازنشستگان و اکثر مردم این کشور است، توجه و رسیدگی عملی، شرط اول مملکت داری است. از قدیم گفته اند، شنونده و بیننده باید عاقل باشد، و این نوشته ها و گفته ها و فیلم ها را با دقت توجه کند، و خواسته های آنها را مورد بررسی قرار دهد. طبق دیدگاه بزرگان دین مبین اسلام که فرموده اند؛
" آنچه برای خود می پسندی برای دیگران نیز به پسند. "
و یا؛
" اِرحَم تُرحَم"
یعنی: رحم کنید تا رحم شوید.
قران نیز فرموده است؛
فبشر عبادالدین
الَّذِینَ یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ أُولئِکَ، الَّذِینَ هَداهُمُ اللَّهُ وَ أُولئِکَ هُمْ أُولُوا الْأَلْبابِ �سوره زمر آیات ۱۷و ۱۸�
بر انان مژده باد، پس بندگان مرا بشارت ده.
آنان که سخن را با دقّت مى شنوند و بهترین آن را پیروى مى کنند، آنانند که خداوند هدایتشان نموده و آنانند همان خردمندان.
زبان حال فقیران جامعه، به ویژه بازنشستگان فرهنگی، امروز در شدیدترین حالت، و اعتراضشان به مسئولان�مضمون سخن فایز دشتستانی است؛
اگر دانید که فردا محشری نیست
خدا و پیر و پیغمبری نیست
بتازید اسب جفا تا می توانید
که� دردمندان را سپاه و لشگری نیست
( نقل به مضمون شعر فایز دشتستانی )
این مصاحبه ها، نظر سنجی ها، نگرانی ها، و اعتراصات نرم، همه بیانگر خواسته ی اقشار مستضعف و فقیر جامعه است. شایسته است، که حاکمان نیز پاسخگو ی عملی باشند، و به رفع و رجوی مشکلات آنها بپردازند.
اقشار ضعیف از جمله بازنشستگان ایران، دراین شرائط از زمان که اختلاسگران، و کم کاری برخی از مسئولان مردم را بدبخت کرده است، رُک و پوست کنده عرض نمایم، مردم پا برهنه از گفتار درمانی خسته شده اند. چند وقت پیش در پشتِ تریلی تراکتوری نوشته شده بود، "از نصیحت بیزارم. "
ودر سپر ماشینی نوشته شده بود؛
"دس ننر دلم که گنجه لونه"
یعنی: سفره ی دل مرا باز نکن، که چون کندوی زنبوران پراز غلغله است، و آنقدر درددل دارم، که نمی توانم کدام درد را عرضه نمایم.
یکی از معصومین ( ع ) فرموده است؛
شیعیان!
موجب� زینت، سربلندی� و افتخار ما باشید، نه موجب شرمساری ما ( نقل به مضمون )
امیداست مسئولان ذیربط به مشکلات مردم، به ویژه فرهنگیان باز نشسته توجه لازم را بدون فوت وقت رسیدگی نمایند.
دره شهر حدود ۷ ماه است که باران نباریده است. امروز جمعه شب مورخ ۲۰ آبان ماه است، و نم نم باران می بارد امیدوارم این باریدن باران ادامه داشته باشد. این روز مصادف با شب عروسی رضا جعفری، فرزند تورج و رودابه کرمی دختر پسر خاله پدرم شادروان پاپی کرمی می باشد. من به یاد صرب المثل محلی افتادم، هرکه قبل از ازدواجش زیاد ته دیگ خورده باشد شب عروسیش باران می بارد. اگر جعفر و همسرش فائزه محسنی مقدم واقعا" ته دیگ زیادی خورده باشند، نوش جانشان چون بعد از هفت ماه ما باران را دیدیم. خدایا به حق باران رحمتت این دوتا جوان را خوشبخت بفرما
... [مشاهده متن کامل]
الهی آمین یا رب العالمین
... [مشاهده متن کامل]
الهی آمین یا رب العالمین
زندگی چهره ی خشن خود را به جامعه نشان داده است، گرانی، بیکاری، برده داری مدرن امان مردم را بریده است. فساد، تن فروشی، بی حرمتی به انسانها همه محرک خلق یک جنبش و شورش هستند. گاه چنین نارضایتی و شورشهایی ممکن است اساس یک حکومت را نشانه برود. در این ایام شور و غوغای زنان و دختران آشکار شده، و در بین جامعه و حاکمیت شکاف ایجاد شده است.
... [مشاهده متن کامل]
وضع بهداشت در این شرایط از زمان وضعیت مطلوبی ندارد دلها مُرده شده ، و روح جامعه نشاط و شادمانی لازم را ندارند.
... [مشاهده متن کامل]
وضع بهداشت در این شرایط از زمان وضعیت مطلوبی ندارد دلها مُرده شده ، و روح جامعه نشاط و شادمانی لازم را ندارند.
گذشت ایام
زیرکی می گفت؛ زندگی ناهمگون و همراهی با افراد غیر متمدن که درشهرها ساکن شده اند، بسیار غم انگیز و زجر آور است. چنین خانواده هایی که از ابتدایی ترین قواعد زندگی شهری بی بهره هستند. چنین خانواده هایی؛
... [مشاهده متن کامل]
- خیابان را آلوده به انواع زباله می کنند.
- دروسط خیابان پاتوق و دورهمی ایجاد می کنند.
- به فرزندانشان امور جامعه پذیری را آموزش نمی دهند.
- مجالس غیبتشان برپاست.
- در امور شهری هیچ گونه مسئولیتی را عهده دار نیستند، و خدمتی به نفع حقوق شهروندی ارائه نمی نمایند.
- افکار متحجر و رفتارشان غیر مدنی است.
- این نوع خانواده ها پرخاشگر ، فضول باشی واهل مطالعه نیستند.
- این خانواده ها نسبت به جامعه و خانواده های همجوارشان رفتاری بد، داشته، و با اخلاق نامتعادل موجب گسترش بد آموزی هستند
زیرکی می گفت؛ زندگی ناهمگون و همراهی با افراد غیر متمدن که درشهرها ساکن شده اند، بسیار غم انگیز و زجر آور است. چنین خانواده هایی که از ابتدایی ترین قواعد زندگی شهری بی بهره هستند. چنین خانواده هایی؛
... [مشاهده متن کامل]
- خیابان را آلوده به انواع زباله می کنند.
- دروسط خیابان پاتوق و دورهمی ایجاد می کنند.
- به فرزندانشان امور جامعه پذیری را آموزش نمی دهند.
- مجالس غیبتشان برپاست.
- در امور شهری هیچ گونه مسئولیتی را عهده دار نیستند، و خدمتی به نفع حقوق شهروندی ارائه نمی نمایند.
- افکار متحجر و رفتارشان غیر مدنی است.
- این نوع خانواده ها پرخاشگر ، فضول باشی واهل مطالعه نیستند.
- این خانواده ها نسبت به جامعه و خانواده های همجوارشان رفتاری بد، داشته، و با اخلاق نامتعادل موجب گسترش بد آموزی هستند
با سلام دو تا پسر کرمشه حمه و میمه در چمکبود آبدانان و شهر آبدانان زندگی میکنند.
اطلاعاتم در باره ی طایفه ی کرمشه زیاد نیست، اما همین اندازه که کرمشه یکی از طوایف کولیوند محسوب می شود. آنها در سیمره تعداد قابل توجهی هستند و مردم باهوش و زیرکی می باشند. شما الان کجا تشریف دارید؟ در سیمره یا الشتر؟
سلام جناب لطفی اینجانب مصطفی حیاتی از طایفه کرمشه نوه کیماس خان کولیوند میخواهم در مورد اجدادم بیشتر بدانم ممنون
خانواده ی نوازنده رمز تولید پول را کشف کرده بودند آنها از هر راهی به پول که می رسیدند خوشحال بودند . و همین باعث شده که به عنوان وزنه ای در محل خود را به حساب می آوردند. گاه با همسایه و بچه هایشان بد رفتاری می کردند. چون وضع اقتصادیشان بهتر شده بود از قاعده و قانون تبعیت نمی کردند.
به شهری بزرگ رفت و یکی از سازها ی رایج زمانه را آموخت. بعد از یکسال به شهرش آمد، ابتدا خانواده اش دلخور بودند که این چه تخصصی است اما وقتی از قبال آن پول پارو می کرد مورد تشویق خانواده و اقوام واقع شد.
نوازنده
دنیای امروز فقر موجب شده است، که افراد جوان و میانسال برای بدست آوردن شغلی ولو با در آمد کم راهی هر شهر و دیاری شوند.
یارمراد بیژنی جوانی بلند بالا، و لاغر اندام بود که دیپلم کار دانش را در شهرش به پایان رسانده بودد. از مادرش درخواست کرد، تا از پدرش پولی برایش بگیرد و به او بدهد، تا به پایتخت برود، شاید در آن شهر بزرگ حرفه ای یاد بگیرد. ( ادامه دارد )
... [مشاهده متن کامل]
دنیای امروز فقر موجب شده است، که افراد جوان و میانسال برای بدست آوردن شغلی ولو با در آمد کم راهی هر شهر و دیاری شوند.
یارمراد بیژنی جوانی بلند بالا، و لاغر اندام بود که دیپلم کار دانش را در شهرش به پایان رسانده بودد. از مادرش درخواست کرد، تا از پدرش پولی برایش بگیرد و به او بدهد، تا به پایتخت برود، شاید در آن شهر بزرگ حرفه ای یاد بگیرد. ( ادامه دارد )
... [مشاهده متن کامل]
انا لله و انا الیه راجعون
شادروان دکتر مهدی طالب ( متولد سال ۱۳۲۴ شمسی - متوفیبه سال ۱۳۹۹ شمسی )
گرچه از هر ماتمی خیزد غمی
فرق دارد ماتمی تا ماتمی
از فراقِ فقدان یک مرد بزرگ
... [مشاهده متن کامل]
عالمی گرید به مرگ آدمی
عالمی افسرده است و سوکوار
چون بمیرد برگزیده عالمی
لا جرم در مرگ مردان بزرگ
گفت باید:�ای دریغا عالمی!�
خبر مرگ استاد فرزانه و دانشمند فرهیخته و شخصیت ممتاز دانشکده ی علوم اجتماعیِ دانشگاه تهران شاد روان دکتر مهدی طالب را از فضای مجازی مطلع شدم. این عروج ملکوتی را به تمام دانشگاهیان و اساتید دانشگاه تهران و دانشجویان و شاگردان آن استاد فقید و خانواده وخاندان و بستگانش صمیمانه تسلیت عرض می کنم. از خداوند منّان برایش علو درجات ، مغفرت ، و رحمت واسعه ی الهی را مسئلت می نمایم.
زنده یاد از اساتید برجسته ی علوم اجتماعی بودند، که نگارنده چهار سال در دانشکده ی علوم اجتماعی دانشگاه تهران افتخار شاگردیش را داشته ام. ایشان انسانی با وقار و در رشته ی خویش بسیار توانمند و با اخلاق و مهربان بودند. بسیار خودمانی ، در عین حال با صلابت و مستحکم بودند. روش تدریسش شیوا و همه فهم بود. پایان نامه ی مقطع کارشناسی خود را به وی گذراندم، نگارنده مطالب بسیاری در باره ی همیاری و تعاون از ایشان آموختم.
وی در در روز دوشنبه مورخ ۶ مرداد ماه سال ۱۳۹۹ شمسی، در سن ۷۵ سالگی ندای حق را لبیک گفت ، و به حق پیوست.
روحش شاد و یادش گرامی باد
با احترام: احمد لطفی
شادروان دکتر مهدی طالب ( متولد سال ۱۳۲۴ شمسی - متوفیبه سال ۱۳۹۹ شمسی )
گرچه از هر ماتمی خیزد غمی
فرق دارد ماتمی تا ماتمی
از فراقِ فقدان یک مرد بزرگ
... [مشاهده متن کامل]
عالمی گرید به مرگ آدمی
عالمی افسرده است و سوکوار
چون بمیرد برگزیده عالمی
لا جرم در مرگ مردان بزرگ
گفت باید:�ای دریغا عالمی!�
خبر مرگ استاد فرزانه و دانشمند فرهیخته و شخصیت ممتاز دانشکده ی علوم اجتماعیِ دانشگاه تهران شاد روان دکتر مهدی طالب را از فضای مجازی مطلع شدم. این عروج ملکوتی را به تمام دانشگاهیان و اساتید دانشگاه تهران و دانشجویان و شاگردان آن استاد فقید و خانواده وخاندان و بستگانش صمیمانه تسلیت عرض می کنم. از خداوند منّان برایش علو درجات ، مغفرت ، و رحمت واسعه ی الهی را مسئلت می نمایم.
زنده یاد از اساتید برجسته ی علوم اجتماعی بودند، که نگارنده چهار سال در دانشکده ی علوم اجتماعی دانشگاه تهران افتخار شاگردیش را داشته ام. ایشان انسانی با وقار و در رشته ی خویش بسیار توانمند و با اخلاق و مهربان بودند. بسیار خودمانی ، در عین حال با صلابت و مستحکم بودند. روش تدریسش شیوا و همه فهم بود. پایان نامه ی مقطع کارشناسی خود را به وی گذراندم، نگارنده مطالب بسیاری در باره ی همیاری و تعاون از ایشان آموختم.
وی در در روز دوشنبه مورخ ۶ مرداد ماه سال ۱۳۹۹ شمسی، در سن ۷۵ سالگی ندای حق را لبیک گفت ، و به حق پیوست.
روحش شاد و یادش گرامی باد
با احترام: احمد لطفی
توضیح یک ضرب المثل
گاهی انسان نمی تواند ، حرف خودش را مستقیم بیان نماید. ، به همین خاطر با کنایه و ضرب المثل سخن خویش را به جامعه القاء کرده اند. نقش تاءهل، و سن برای مردان و زنان، از قدیم دارای اهمیت بوده است. انسان متاءهل درجامعه کسب اعتبار و اعتماد می کرده است. به عبارت دیگر جامعه روی سخن آنها حساب ویژه باز می کرده است. در فعالیتهای اجتماعی و نقش آفرینی در خدمت رسانی و مسئولیت پذیری و نماینده شدن در امورسیاسی ، فرد متاءهل نسبت به فرد مجرد ، در یک جامعه ی مدنی و طبیعی شانس بیشتری برای انتخاب شدن دارند. اگر مسئولی یا بزرگی در جامعه متاهل نباشد و حتی فرزند هم نداشته باشد، و به کار مردم رسیدگی نکند ، مردم زیرک درباره ی چنان افراد مجردی می گویند؛
... [مشاهده متن کامل]
دَسِم و دامان شخصی بِیَن گیر
بی رو بی فرزن بی خدا و بی پیر
یعنی؛
[مشکلم] و گرفتاریم بدست فردی افتاده، که زن و فرزند ندارد، از همه بدتر به خدا و پیر و پیغمبر هم ایمان ندارد.
این ضرب المثل هشداری برای دولتمردان است، که افراد متاءهل و متعهد و متخصص و با تجربه را در امور سیاسی و اجتماعی و قضایی و. . . گزینش نمایند تا با کسب اخذ آراء ، نماینده و یا برمسند ی سیاسی و فرهنگی و اجتماعی و مذهبی و دینی و اقتصادی و . . . . تکیه زند. هروقت در تعیین نمایندگان مجلس و نمایندگان شهر و روستا از چنین افرادی با ویژگی های یک انسان متوازن و متعادل و متواضع و متاءهل و متخصص و متعهد استفاده شد. جامعه به سعادت و کمال و پیشرفتِ لازم دست پیدا می کند.
کاش تصمیم درست می گرفتم
خانواده ی فقیری در یک شهر کوچک زندگی می کردند، تعداد بچه ها کمتر ازدوجین بود، مرد خانه شغلی ثابت داشت، ولی زنش خانه داربودند. یکی از دخترهای این خانواده وارد دانشگاه شدند. مشعول درس خواندن بودند که از طریق دوستش یا از طریق رایانه با پسرکی بی سر و پا و تنبل آشنا می شود. وی از بس زبان باز و شیاد بودند که مخ دختر دانشجو را تریت کرده بود. چون خود از ادب و دیانت واقعی بی بهره بودند، به همین دلیل خانواده ی سریشش را به خواستگاری فرستادند. هرچه ناصحان و والدین دختر گفتند این راه و این تصمیم اشتباه است . اما دختر می گفت خانواده این پسر بسیار خوبند پسر شان هم شایسته و اهل کار است. به شکل تحمیلی نظر والدینش را جلب کرد. به سرعت عروسی صورت گرفت. با ازدواج کردن آنها، پسر تغییر کرد و روز به روز همسرش را کتک میزد ، و می گفت پول از والدینت بگیر و ده هابهانه تا این که کار به خشونت کشید.
... [مشاهده متن کامل]
بعد از چند سال از هم جدا شدند و دوطفل را به ذلت مبتلا کردند. کاش . . . . آدمی تصمیم درست می گرفت تا سرنوشت خود را خراب نمی کرد. کاش. . .
خانواده ی فقیری در یک شهر کوچک زندگی می کردند، تعداد بچه ها کمتر ازدوجین بود، مرد خانه شغلی ثابت داشت، ولی زنش خانه داربودند. یکی از دخترهای این خانواده وارد دانشگاه شدند. مشعول درس خواندن بودند که از طریق دوستش یا از طریق رایانه با پسرکی بی سر و پا و تنبل آشنا می شود. وی از بس زبان باز و شیاد بودند که مخ دختر دانشجو را تریت کرده بود. چون خود از ادب و دیانت واقعی بی بهره بودند، به همین دلیل خانواده ی سریشش را به خواستگاری فرستادند. هرچه ناصحان و والدین دختر گفتند این راه و این تصمیم اشتباه است . اما دختر می گفت خانواده این پسر بسیار خوبند پسر شان هم شایسته و اهل کار است. به شکل تحمیلی نظر والدینش را جلب کرد. به سرعت عروسی صورت گرفت. با ازدواج کردن آنها، پسر تغییر کرد و روز به روز همسرش را کتک میزد ، و می گفت پول از والدینت بگیر و ده هابهانه تا این که کار به خشونت کشید.
... [مشاهده متن کامل]
بعد از چند سال از هم جدا شدند و دوطفل را به ذلت مبتلا کردند. کاش . . . . آدمی تصمیم درست می گرفت تا سرنوشت خود را خراب نمی کرد. کاش. . .
حسرترفت
یکی را می شناسم در حسرت گرفتن مدرک دکترا سالهاست به خود می پیچد نه پول زیادی دارد ، که در یک دانشگاه با هزینه ی شخصی درس بخواند، و نه خودش آنقدر زرنگ است که بدون هزینه ی گزاف قبول شود. همواره با خود می گوید این آرزو را به گور خواهد برد تا در یکی از موقعیتها اعلام شد قبلا" امتحان دادی قبول شدی چر دانشگاه نمی آیی ، ثبت نام نمی کنی ، تا در سر کلاس مشغول درس خواندن شوی،
... [مشاهده متن کامل]
وقتی این خبر را شنید مثل گل شکقته شد و مانند ماهی در آب جاری جانی دوباره گرفت. وی به سرعت خبر را به اطلاع اعضای خانوده اش رسانید. آن اوقات ازلاک حسرت بیرون آمد و شادمانی به قامتش جانی دوباره بخشید. با خود می گفت حسرت رفت و شادی آمد
یکی را می شناسم در حسرت گرفتن مدرک دکترا سالهاست به خود می پیچد نه پول زیادی دارد ، که در یک دانشگاه با هزینه ی شخصی درس بخواند، و نه خودش آنقدر زرنگ است که بدون هزینه ی گزاف قبول شود. همواره با خود می گوید این آرزو را به گور خواهد برد تا در یکی از موقعیتها اعلام شد قبلا" امتحان دادی قبول شدی چر دانشگاه نمی آیی ، ثبت نام نمی کنی ، تا در سر کلاس مشغول درس خواندن شوی،
... [مشاهده متن کامل]
وقتی این خبر را شنید مثل گل شکقته شد و مانند ماهی در آب جاری جانی دوباره گرفت. وی به سرعت خبر را به اطلاع اعضای خانوده اش رسانید. آن اوقات ازلاک حسرت بیرون آمد و شادمانی به قامتش جانی دوباره بخشید. با خود می گفت حسرت رفت و شادی آمد
"چراغ شما از این به بعد روشن می شود"
سالها پیش در دوران کشاورزی و دامداری ، فردی می خواست گاو بخرد، از قضا دریکی از آبادیهای لک زبان فردی گاوش مریض حال بود و قصد فروختنش را داشت. ازقضا خریدار آمد ، که گاو را بخرد. صاحب گاو این گاو من است ببین اگر پسندیدی بخر ، مرد خریدار نگاهی به هیکل گاو کرد و گاو را پسندید، و خرید . در موقع خدا حافظی ، گفت چطور گاوی است . ؟ صاحب گاو گفت به خدا از امروز من چراغ فانوسم شبها خاموش است ولی چراغ شما روشن خواهد بود . مرد خریدار خیال کرد که یک معامله ی مناسب انجام داده است بعد از انکه گاو را به منزلش برد گاو روز به روز لاغر و ضعیف و ناتوان می شد هرشب هم به اوسرکشی می کرد تا بلاخره گاو مُرد. با ناراحتی به فروشنده ی گاو مراجعه کرد . و گفت چرا عیب گاو را به من نگفتی؟ فروشنده اعلام کرد ، من گفتم باید هرشب چراغ روشن کنی و به او سر بزنی یعنی مریض حال استت اما شما متوجه نشدی و خیال کردی گاو سالم و معامله ی خوب و مناسبی انجام داده ای . با خوشحالی رفتی. پس خودت مقصر هستی.
... [مشاهده متن کامل]
سالها پیش در دوران کشاورزی و دامداری ، فردی می خواست گاو بخرد، از قضا دریکی از آبادیهای لک زبان فردی گاوش مریض حال بود و قصد فروختنش را داشت. ازقضا خریدار آمد ، که گاو را بخرد. صاحب گاو این گاو من است ببین اگر پسندیدی بخر ، مرد خریدار نگاهی به هیکل گاو کرد و گاو را پسندید، و خرید . در موقع خدا حافظی ، گفت چطور گاوی است . ؟ صاحب گاو گفت به خدا از امروز من چراغ فانوسم شبها خاموش است ولی چراغ شما روشن خواهد بود . مرد خریدار خیال کرد که یک معامله ی مناسب انجام داده است بعد از انکه گاو را به منزلش برد گاو روز به روز لاغر و ضعیف و ناتوان می شد هرشب هم به اوسرکشی می کرد تا بلاخره گاو مُرد. با ناراحتی به فروشنده ی گاو مراجعه کرد . و گفت چرا عیب گاو را به من نگفتی؟ فروشنده اعلام کرد ، من گفتم باید هرشب چراغ روشن کنی و به او سر بزنی یعنی مریض حال استت اما شما متوجه نشدی و خیال کردی گاو سالم و معامله ی خوب و مناسبی انجام داده ای . با خوشحالی رفتی. پس خودت مقصر هستی.
... [مشاهده متن کامل]
مردی گوژپشت، گوسفند های خودش و بچه هایش را می چراند، مدام از بچه هایش بد می گفت، و غر ولند می کرد من فردا بمیرم این گله ی بزرگ به آنها به ارث می رسد چرابعد از ظهرها نمی آیند کمکم بدهند حداقل نان و چای
... [مشاهده متن کامل]
... [مشاهده متن کامل]
برایم بیاورند، مرد گوژ پشت حرفهای خوبی می زد، وی می گفت؛ تا حرکت نکنی ، و زحمت نکشی، کسی پیشرفت نمی کند. آدم باید اهل تلاش باشد. وی اعلام کرد من مثل فلانی دست و پاچُلفت نیستم، برای پسرهایم زن گرفتم، و همه هم ماشین دارند. وی الان با شوق زندگی می کنم. و از کودکی تا الان با کار و تلاش زندگی می کنم و وضع مالی خوبی هم دارم.
در دهه ی چهل شمسی ، مردم آبادیهای سیمره دارای ساختمان گِلی شده بودند، رسم بر این بود درشب عید آش ( پلو ) برنج درست می کردند دختران و پسرهای کوچک هم غروب دربین مزارع گندم و تپه های اطراف ده می رفتند و سبزه
... [مشاهده متن کامل]
... [مشاهده متن کامل]
و گل می آوردند . یادش به خیر شب عید و روز عید چه شادمانی ای داشتند. مردم گرچه فقیر بودند ، ولی محبت و عاطفه و آرامش خیال داشتند . مردم هر روستا تا حدودی درغم و شادی همدیگر شریک بودند آنها که ماست و یا مواد غذایی و یا غذای خوبی داشتند، به همسایگان و گاه به فقیر ترهای روستا مدد و یاری می رساندند.
" کینه های نهفته در ذات آغا محمد خان قاجار"
بعد از شکست محمد حسن خان قاجار رئیس ایل اشاقه باش، آغا محمد خان قاجار به اسارت زندیه در آمدند، برخی معتقدند ؛ به علت سخن شجاعانه ی محمد حسن خان به دایه و پرستارش در دربار عادلشاه ، بعد از ترکیدن دیگ گلابگیر که همه ی بچه های خوانین ترسیدند و به دایه های خویش مراجعه کردند، وی در پاسخ دایه اش گفت" " کسی که می خواهد پادشاه آینده ی ایران شود ، از ترکیدن یک دیگ نمی ترسد. "
... [مشاهده متن کامل]
برخی هم معتقدند ؛ آقا محمد خان بعد از مرگ پدرش بدست یکی از سرداران زند، به لشگر وی حمله کرد، ضمن خساراتی بر آنها دختر آن سردار را می رباید . سردار زند به ایل اشاقه باش حمله کرد و آقا محمد خان را زنده گرفتند و نهایت آخته اش کردند، چهره اش بسان پیر زنها شد ، و در دربار کریمخان مواجب داشت و در شیراز درس می خواند و مطالعه می کرد، نهایت در بار گرچه فن و فوت حکومتداری می آموخت اما کینه ی کریمخان و خاندان زند را در سینه پرورش می داد، و گاه قالیهای گران قیمت دربار را پاره می کرد، نهایت بعداز مرگ کریمخان به شمال رفت وخود را برای جنگ با اعقاب کریمخان آماده نمود . وی بلاخره بر جوان خوش سیمای زند ، یعنی لطفعلی خان زند پیروز شد، این ترک مغولی با عقده هایی که در روح مریضش داشت ضمن پایمال کردن عزت و غرور آخرین پادشاه زند ، آن جوان رعنا را کور کرد، از آنجا که مردم واقعا" هوادار دلاوریها و رشادتهای لطفعلی خان زند بودند خواجه تاجدار ایشان را در سال ۱۲۰۹ قمری به وضع فجیعی کشت این جوان رعنا قربانی کینه های نهفته ی آغا محمد خان قاجار گردید . خواجه تاجدار خسرو پسر لطفعلی خان را آخته کرد، و استخوانهای کریمخان زند را در زیر پله خهای عمارتش قرار داد و زندیه و آزادگان ایران را با چنین اعمالی تحقیر و روحیه ی آنها را خدشه دار نمود. خواجه تاجدار ظالمی دانا بود، که ستمهایش ریشه در عقده ها و کینه هایش داشت.
بعد از شکست محمد حسن خان قاجار رئیس ایل اشاقه باش، آغا محمد خان قاجار به اسارت زندیه در آمدند، برخی معتقدند ؛ به علت سخن شجاعانه ی محمد حسن خان به دایه و پرستارش در دربار عادلشاه ، بعد از ترکیدن دیگ گلابگیر که همه ی بچه های خوانین ترسیدند و به دایه های خویش مراجعه کردند، وی در پاسخ دایه اش گفت" " کسی که می خواهد پادشاه آینده ی ایران شود ، از ترکیدن یک دیگ نمی ترسد. "
... [مشاهده متن کامل]
برخی هم معتقدند ؛ آقا محمد خان بعد از مرگ پدرش بدست یکی از سرداران زند، به لشگر وی حمله کرد، ضمن خساراتی بر آنها دختر آن سردار را می رباید . سردار زند به ایل اشاقه باش حمله کرد و آقا محمد خان را زنده گرفتند و نهایت آخته اش کردند، چهره اش بسان پیر زنها شد ، و در دربار کریمخان مواجب داشت و در شیراز درس می خواند و مطالعه می کرد، نهایت در بار گرچه فن و فوت حکومتداری می آموخت اما کینه ی کریمخان و خاندان زند را در سینه پرورش می داد، و گاه قالیهای گران قیمت دربار را پاره می کرد، نهایت بعداز مرگ کریمخان به شمال رفت وخود را برای جنگ با اعقاب کریمخان آماده نمود . وی بلاخره بر جوان خوش سیمای زند ، یعنی لطفعلی خان زند پیروز شد، این ترک مغولی با عقده هایی که در روح مریضش داشت ضمن پایمال کردن عزت و غرور آخرین پادشاه زند ، آن جوان رعنا را کور کرد، از آنجا که مردم واقعا" هوادار دلاوریها و رشادتهای لطفعلی خان زند بودند خواجه تاجدار ایشان را در سال ۱۲۰۹ قمری به وضع فجیعی کشت این جوان رعنا قربانی کینه های نهفته ی آغا محمد خان قاجار گردید . خواجه تاجدار خسرو پسر لطفعلی خان را آخته کرد، و استخوانهای کریمخان زند را در زیر پله خهای عمارتش قرار داد و زندیه و آزادگان ایران را با چنین اعمالی تحقیر و روحیه ی آنها را خدشه دار نمود. خواجه تاجدار ظالمی دانا بود، که ستمهایش ریشه در عقده ها و کینه هایش داشت.
"خامی و خجلت زدگی"
نگارش: احمد لطفی - مدرس دانشگاه
سالها زندگی کرده بود ، دائم عجله داشت، و استرسی در ذاتش نهادینه شده بود. گاه جدی بود و گاه بی مسئولیت به چشم می آمد. علیمراد یک روز درحال قدم زدن بود تراکتور ی در نزدیک جاده خیلی آشغال دیوار کهنه بر زمین ریخت. علیمراد بلافاصله به دیدن آن ضایعات ساختمانی رفت . وقتی که دقت کرد، دید که لابلای آشغالها و ضایعات آجر زیادی وجود دارد. به همین خاطر دست به کار شد، تا آجرها را از آشغالها جدا کند. همین کار را کرد، و در بیست دقیقه فعالیت حدود پنجاه آجر را جدا کرد در این میان زن همسایه، صدا زد علیمراد این آشغالها و آجرها را شوهر کارگر من فرستاده، شما داری آنها را جدا می کنی، علیمراد خجالت شد و از نفس سرکش و روح شتابان و سیرت هولناک خویش احساس انزجار نمود. فوری معذرت خواست، و آجرها را رها کرد و به منزلش رفت. وی ضمن خجلت زدگی، از عجولی و بی ملاحظه گی و بی دقتی در رفتار ش، خود را سرزنش نمود. انسان خوبه دنیاطلب و حریص نباشد.
... [مشاهده متن کامل]
" جنگ دُم شرّان، یا جنگ فرخشه و کرمشه"
نویسنده: احمد لطفی - مدرس دانشگاه
در اواخر قاجاریه، فصل پائیز، که طوایف و تیره های ایل سلسله ، مانند گذشته ، به قشلاق ، یعنی از پلدختر و ماژین تا وریون محله ( رومشکان ) و دره شهر ( سیمره ) به صورت دستجات و تیره و طوایف پخش شده بودند، زیرا این طوایف بین الشتر و خاوه و مناطق مذکور ییلاق و قشلاق می کردند . فرخشه ها هم چادرهایشان در آن طرف رودخانه سیمره یعنی" وریون مه له" برپا کرده بودند، و بنابر قول مرحوم حاج احمد پالیزبان تاریبخش کولیوند، که داستان نزاع بین فرخشه و کرمشه را برای کربلایی علی آقا محمدیان قیاسوند توضیح داده بود، نگارنده طی مصاحبه ای که با علی آقا محمدیان داشته است ، علل نزاع و ماجرای درگیری را برمبنای نقل قول این بزرگواران و سایر معمرین که قبلا" مصاحبه کرده ، دراین نوشته تنظیم شده است.
... [مشاهده متن کامل]
در غرب نهر سیکان فرخشه ها چادرهای خود را برپا کرده بودند ، از قضا خانواده عروس در شرق رودخانه سیکان ساکن بودند و قرار بود عروس را به همراه سواران فرخشه به غرب رودخانه که مراسم در آنجا بود ، ببرند در این حین که سواران به رسم شادی سوارکاری و تیر اندازی می کنند چند تا از گوسفندان تیره کرمشه را می کُشند، و عروس خود را از سیاه چادرهای کرمشه عبور می دهند و به سیاه چادرهایشان می برند.
کرمشه ها وقتی می فهمند چند تا از گوسفندهایشان به دست سوارکاران فرخشه کشته شده اند ، فرد پیرمرد و موجه ای را از یکی از دودمان ها و گویا فردی از تیره ی مسگر رابه سمت فرخشه ها می فرستند و می گویند ؛ به آنها بگو ناراحت نشوید که تفنگچی هایتان در مراسم قیقاچ و عروس بران ، چند گوسفند کشته شده است. ما ناراحت نیستیم ، چون این اتفاق در مراسم شادمانی واقع شده است. فرد قاصد شیطان بر ذهن و فکر اوغلبه می کند و به فرخشه ها می گوید کرمشه ها گفته اند فردا جنگ است کشته شدن گوسفندهای ما بی تقاص نمی ماند . وقتی برمی گردد ، وسط کلاه خود را سوراخ می کند، و پائین سطره اش را از پشت پاره می کند ، وبه کرمشه ها می گوید ، آنها اسلحه آماده کرده اند و گفته اند حیف که قاصدی وگرنه شما اولین قربانی این جنگ خواهی بود . البته مصاحبه های قبلی حکایت از این دارد قاصد را ابتدا فرخشه ها برای عذر خواهی از کرمشه ها که گوسفندانشان کشته شده بودند، فرد مذکور را می فرستند، اما وی با فتنه گری بین دو تیره را به هم می زند و فردای آن روز جنگ اتفاق می افتد، و چند نفر از طرفین کشته می شود، و تعدادی هم زخمی می شوند. در این جنگ رحیم کاظمی برادر محمدکاظمی، و عموی مرتضی کاظمی قیاسوند، که دربین نورمحمدی های کولیوند بوده است و برای میانجیگری در این جنگ حضور داشته است، کشته می شود . کولیوندها ی نورمحمدی، برای این که خویشاوندیشان با قیاسوندها به هم نخورد ، دختری به محم پسر خانکه قیاسوند که گویا مجرد بوده می دهند ، و ازاین دختر مرتضی و درویش کاظمی برجای می ماند. جناب کدخدا مرتضی کاظمی تا آخر به کولیوندها احترام می گذاشت و آنها را دایی های خود می دانست.
بعد از چندسال بین کرمشه ها و فرخشه ها مراسم خون بس برقرار شد، و قاتلان دخترهایی را به عقد صاحبان دم در آوردند ، و صلح و برادری دربین دوتیره ی فرخشه و کرمشه برقرار گردید. در این درگیری تعداد دودمان خیرکه ( خیرالله ) کم بوده، صاحبان قلعه ی زینل کلانتر که خواهر زاده ی فرخشه بوده اند اسلحه در اختیار دایی هایشان قرار می دهند، و شولاها ها و هابیلها هم در این جنگ برادری شرکت می کنند، وتوازن قوا در جنگ ایجاد می گردد . چنان جنگ سختی بوده، که میانجیگران با قرآن بدست گرفتن، و آوردن سادات ، این جنگ را با وجود تلفات سنگین و زخمی شدن برخی از جنگجویان، بلاخره فیصله و پایان می پذیرد.
______________
دُم شرّان: نام منطقه و درّه ای است بین روستای اسلام آباد سفلی یا ( روستای سرپل سیکان و یا روستای کرمشه ) ، و روستای قلعه تسمه است که جنگی طایفه ای بین دوطایفه ی برادر ، یعنی فرخشه و کرمشه واقع شده است.
نویسنده: احمد لطفی - مدرس دانشگاه
در اواخر قاجاریه، فصل پائیز، که طوایف و تیره های ایل سلسله ، مانند گذشته ، به قشلاق ، یعنی از پلدختر و ماژین تا وریون محله ( رومشکان ) و دره شهر ( سیمره ) به صورت دستجات و تیره و طوایف پخش شده بودند، زیرا این طوایف بین الشتر و خاوه و مناطق مذکور ییلاق و قشلاق می کردند . فرخشه ها هم چادرهایشان در آن طرف رودخانه سیمره یعنی" وریون مه له" برپا کرده بودند، و بنابر قول مرحوم حاج احمد پالیزبان تاریبخش کولیوند، که داستان نزاع بین فرخشه و کرمشه را برای کربلایی علی آقا محمدیان قیاسوند توضیح داده بود، نگارنده طی مصاحبه ای که با علی آقا محمدیان داشته است ، علل نزاع و ماجرای درگیری را برمبنای نقل قول این بزرگواران و سایر معمرین که قبلا" مصاحبه کرده ، دراین نوشته تنظیم شده است.
... [مشاهده متن کامل]
در غرب نهر سیکان فرخشه ها چادرهای خود را برپا کرده بودند ، از قضا خانواده عروس در شرق رودخانه سیکان ساکن بودند و قرار بود عروس را به همراه سواران فرخشه به غرب رودخانه که مراسم در آنجا بود ، ببرند در این حین که سواران به رسم شادی سوارکاری و تیر اندازی می کنند چند تا از گوسفندان تیره کرمشه را می کُشند، و عروس خود را از سیاه چادرهای کرمشه عبور می دهند و به سیاه چادرهایشان می برند.
کرمشه ها وقتی می فهمند چند تا از گوسفندهایشان به دست سوارکاران فرخشه کشته شده اند ، فرد پیرمرد و موجه ای را از یکی از دودمان ها و گویا فردی از تیره ی مسگر رابه سمت فرخشه ها می فرستند و می گویند ؛ به آنها بگو ناراحت نشوید که تفنگچی هایتان در مراسم قیقاچ و عروس بران ، چند گوسفند کشته شده است. ما ناراحت نیستیم ، چون این اتفاق در مراسم شادمانی واقع شده است. فرد قاصد شیطان بر ذهن و فکر اوغلبه می کند و به فرخشه ها می گوید کرمشه ها گفته اند فردا جنگ است کشته شدن گوسفندهای ما بی تقاص نمی ماند . وقتی برمی گردد ، وسط کلاه خود را سوراخ می کند، و پائین سطره اش را از پشت پاره می کند ، وبه کرمشه ها می گوید ، آنها اسلحه آماده کرده اند و گفته اند حیف که قاصدی وگرنه شما اولین قربانی این جنگ خواهی بود . البته مصاحبه های قبلی حکایت از این دارد قاصد را ابتدا فرخشه ها برای عذر خواهی از کرمشه ها که گوسفندانشان کشته شده بودند، فرد مذکور را می فرستند، اما وی با فتنه گری بین دو تیره را به هم می زند و فردای آن روز جنگ اتفاق می افتد، و چند نفر از طرفین کشته می شود، و تعدادی هم زخمی می شوند. در این جنگ رحیم کاظمی برادر محمدکاظمی، و عموی مرتضی کاظمی قیاسوند، که دربین نورمحمدی های کولیوند بوده است و برای میانجیگری در این جنگ حضور داشته است، کشته می شود . کولیوندها ی نورمحمدی، برای این که خویشاوندیشان با قیاسوندها به هم نخورد ، دختری به محم پسر خانکه قیاسوند که گویا مجرد بوده می دهند ، و ازاین دختر مرتضی و درویش کاظمی برجای می ماند. جناب کدخدا مرتضی کاظمی تا آخر به کولیوندها احترام می گذاشت و آنها را دایی های خود می دانست.
بعد از چندسال بین کرمشه ها و فرخشه ها مراسم خون بس برقرار شد، و قاتلان دخترهایی را به عقد صاحبان دم در آوردند ، و صلح و برادری دربین دوتیره ی فرخشه و کرمشه برقرار گردید. در این درگیری تعداد دودمان خیرکه ( خیرالله ) کم بوده، صاحبان قلعه ی زینل کلانتر که خواهر زاده ی فرخشه بوده اند اسلحه در اختیار دایی هایشان قرار می دهند، و شولاها ها و هابیلها هم در این جنگ برادری شرکت می کنند، وتوازن قوا در جنگ ایجاد می گردد . چنان جنگ سختی بوده، که میانجیگران با قرآن بدست گرفتن، و آوردن سادات ، این جنگ را با وجود تلفات سنگین و زخمی شدن برخی از جنگجویان، بلاخره فیصله و پایان می پذیرد.
______________
دُم شرّان: نام منطقه و درّه ای است بین روستای اسلام آباد سفلی یا ( روستای سرپل سیکان و یا روستای کرمشه ) ، و روستای قلعه تسمه است که جنگی طایفه ای بین دوطایفه ی برادر ، یعنی فرخشه و کرمشه واقع شده است.
همسایه ی دامدار
در شهرهای کوچک ، ساکنان و شهروندان با مشکلات فراوان روبروهستند . برخی از مردم چنین شهرهایی در منزل دامداری راه انداخته اند، وگاه از فضای حاشیه ی شهر و منزلش آغل دامهایشان را برقرار می کنند، در این گیرو دار و زندگی پر هیاهو، چشمتان روز بد نبیند و گوشتان صدای بد نشنود . این دامدارها سگهایی را برای نگهبانی گله به زنجیر کشده، و برخی هم بطور آزاد شب و روز صدای واق واقشان همسایه ها را آزار می دهد . گذشته از آلودگی صوتی، توسط سگها، و خر ها و گاه گوسفندها، بوی بد کود و پهن آنها همسایه ها را آزار می دهد. همسایه ها هرچه فریاد الامان از دست همسایه دامدار سر می دهند صدایشان به جایی نمی رسد. بیچا ره چنان مردمی که همسایه دامدار دارند. شکایت را بطور شفاهی و خواهش و تمنا راه به جایی نبرده، و این حکایت و رنج کشیدن از دست همسایه ی دامدار حالا حالاها ادامه دارد.
... [مشاهده متن کامل]
در شهرهای کوچک ، ساکنان و شهروندان با مشکلات فراوان روبروهستند . برخی از مردم چنین شهرهایی در منزل دامداری راه انداخته اند، وگاه از فضای حاشیه ی شهر و منزلش آغل دامهایشان را برقرار می کنند، در این گیرو دار و زندگی پر هیاهو، چشمتان روز بد نبیند و گوشتان صدای بد نشنود . این دامدارها سگهایی را برای نگهبانی گله به زنجیر کشده، و برخی هم بطور آزاد شب و روز صدای واق واقشان همسایه ها را آزار می دهد . گذشته از آلودگی صوتی، توسط سگها، و خر ها و گاه گوسفندها، بوی بد کود و پهن آنها همسایه ها را آزار می دهد. همسایه ها هرچه فریاد الامان از دست همسایه دامدار سر می دهند صدایشان به جایی نمی رسد. بیچا ره چنان مردمی که همسایه دامدار دارند. شکایت را بطور شفاهی و خواهش و تمنا راه به جایی نبرده، و این حکایت و رنج کشیدن از دست همسایه ی دامدار حالا حالاها ادامه دارد.
... [مشاهده متن کامل]
"داستان همسایه"
بعد از باز نشستگی با هزار بدبختی در حاشیه ی شهر منزلی و سرپناهی برای خودم و فرزندانم در کوهپایه ای بر پا کرده بودم. چشمتان روز بد نبیند . همسایه ها به انحاء مختلف ما را اذیت می کردند اگر درختی غرس می کردم تا جوانه می زد بز و گوسفند همسایه آنها را می خوردند یکروز که زن همسایه در بالای تپه با همسرم سخن می گفت در خت توت کوچک سی یا سی و پنج سانتیمتری ای که بارها گوسفندها هم حسابی به او لطمه زده بود، آن زن حرف می زد و با یک دست قصد ریشه کن کردن درخت را داشت بلاخره آن قدر درختها را با گوسفندانشان قلع و قمع کردند که از درختان ضلع شمالی منزلم دل کندم و آنها هم در نابودی آن درختان بی زبان نهایت جفا و ظلم را کردند ، تا برای همیشه آن درختان زیتون و توت و انار رنگ تداوم حیات به خودشان ندیدند.
... [مشاهده متن کامل]
" شبانهای شهر"
نگارنده: احمد لطفی - مدرس دانشگاه
شهر معمولا" جای دامداری سنتی نیست . ولی شهرهای کوچک از این قاعده مستثناء هستند . انها حق دارند در فضای بین خانه خودشان و همسایه آلونک ببندند . چادر و خیمه برزنتی برپا کنند سگهایی را در همان مسیر استقرار دامهایشان مستقر کنند شب تا صبح سگها پارس کنند، برای آنها فرق نمی کند که همسایه برنجد و ناراحت شود یا نه . آنها فکر منافع خود را دارند. خر و گاو هم به دامهایشان اضافه کرده اند. گاه صدای دلخراش الاغ و حمار آنها از بالای تپه و جایگاه استقرار گله چنان است که هر فردی را به واکنش منفی و غر و لند ونفرین و گاه دشنامی وا می دارد. مالیاتی که بر آنها مترتب نیست دواجات و دکتر دام هم در خدمتشان است ، حالا شورای شهر ، و شهرداری و بهداشت و محیط زیست هرچه می خواهد ناله سر دهند که اینجا شهراست، و باید به شهر رسیدگی کرد. و این بساط دامداری و فضولات آنها و سگها و خر و گاوشان را باید دور ازشهر بگسترانند . تا ریزگرد این فضولات حیوانی مردم شهر و همسایگان شبانها را به امراض مختلف از جمله سرطان آلوده نکند. البته شبانهای این شهر قوی تر و پوست کلفت تر از این حرفها هستند که با توصیه های خیر خواهانه اقدامی انسانی انجام دهند. باید مشکل را پیش فرماندار برد ، شاید وی کاری بکند. شبانها ی شهر را باید مدال داد چون در دق مرگ کردن شهروندان و همسایگان و آلوده نمودن محیط زیست و نابودی همنوعان دست توانایی دارند. با این روش جمعیت را کاهش می دهند و نان خوری را کمتر می نمایند. البته دل می خواهد که حیات خود را در مرگ و مریضی و ناتوانی و خواری دیگران جستجو کرد.
... [مشاهده متن کامل]
نگارنده: احمد لطفی - مدرس دانشگاه
شهر معمولا" جای دامداری سنتی نیست . ولی شهرهای کوچک از این قاعده مستثناء هستند . انها حق دارند در فضای بین خانه خودشان و همسایه آلونک ببندند . چادر و خیمه برزنتی برپا کنند سگهایی را در همان مسیر استقرار دامهایشان مستقر کنند شب تا صبح سگها پارس کنند، برای آنها فرق نمی کند که همسایه برنجد و ناراحت شود یا نه . آنها فکر منافع خود را دارند. خر و گاو هم به دامهایشان اضافه کرده اند. گاه صدای دلخراش الاغ و حمار آنها از بالای تپه و جایگاه استقرار گله چنان است که هر فردی را به واکنش منفی و غر و لند ونفرین و گاه دشنامی وا می دارد. مالیاتی که بر آنها مترتب نیست دواجات و دکتر دام هم در خدمتشان است ، حالا شورای شهر ، و شهرداری و بهداشت و محیط زیست هرچه می خواهد ناله سر دهند که اینجا شهراست، و باید به شهر رسیدگی کرد. و این بساط دامداری و فضولات آنها و سگها و خر و گاوشان را باید دور ازشهر بگسترانند . تا ریزگرد این فضولات حیوانی مردم شهر و همسایگان شبانها را به امراض مختلف از جمله سرطان آلوده نکند. البته شبانهای این شهر قوی تر و پوست کلفت تر از این حرفها هستند که با توصیه های خیر خواهانه اقدامی انسانی انجام دهند. باید مشکل را پیش فرماندار برد ، شاید وی کاری بکند. شبانها ی شهر را باید مدال داد چون در دق مرگ کردن شهروندان و همسایگان و آلوده نمودن محیط زیست و نابودی همنوعان دست توانایی دارند. با این روش جمعیت را کاهش می دهند و نان خوری را کمتر می نمایند. البته دل می خواهد که حیات خود را در مرگ و مریضی و ناتوانی و خواری دیگران جستجو کرد.
... [مشاهده متن کامل]
"دیدن دفتر خاطرات"
نویسنده: احمدلطفی - مدرس دانشگاه
براتعلی بعد از ۲۷ سال دفتر خاطرات دوران تربیت معلمش را ورق زد، بعد هم اکثر نکات و نوشته های آن را با دقت مطالعه نمود، در آن شب به یاد خاطرات دوران تحصیلش افتاده بود. وی حال عجیبی داشت، بسیارمتاءثر و متاءلم بود.
... [مشاهده متن کامل]
براتعلی با خودش زمزمه کرد، پریشان خاطری و جهل دو عامل عمده، از ویژگی های شخصیتی اش می باشند،
که بعد از سالها بر روی دوشش سنگینی می کنند ، و او سالهاست که آنها را یدک می کشد.
براتعلی باخودش فکر می کرد و روح و روانش بسیار آشفته بود ، وی زیر لب شکوه اش را از دنیا آغاز کرد، وگفت؛
" ای دنیای دون چه می شد، که ما نیز جزو اصحاب هنر به حساب می آمدیم، و ازهنر و ادب و اخلاق و فلسفه و شعر و کمالات انسانی ماهم بهره ای نصیبمان می شد؟ وچه می شد، مرا غافل نمی کردی، تا بر مشکلات مادی و مالی و اجتماعی غلبه پیدا می کردم ؟ و چه می شدکانون گرم خانواده ام را علم و معرفت و رفع نیازهایشان گرمتر می کردم؟ "
براتعلی در آن شب خیلی از آرزوهایش را بر زبان جاری ساخت. دوباره آهی از ته دل کشید و گفت؛ زمانِ رفته برنمی گردد، کاش این دم مانده از عمر را غنیمت بشمارم ، وگرنه کلاهم پسِ معرکه است. دنیا همین است چشم ببندی غفلت ترا اسیر کرده است، مثل خود او که گذر عمر را بسان خیالی و خوابی بر او گذشته است و از دانایی و کمال بی بهره است. زمان را کشته و از آن بهره ا ی حقیقی برای خویش و دنیای دیگرش نیاندوخته است. .
براتعلی بعد از کلنجار زیادی که باخود رفت ، نهایت تصمیم گرفت در باقیمانده ی عمرَش غفلت زدایی کند.
و بیشتر از ذات باری تعالی کمک بگیرد و عمل صالح انجام دهد.
الا ای دل توکوشش کن به راهش
تا تو یابی کامرواریی با وصالش
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢٨)