[ویکی نور] داستان سیمرغ و کوه قاف (سیاح و باز) متأسفانه گردآورنده کتاب نام نویسنده آن را بیان نکرده است.
داستان سرایى به زبان مرغان شیوه اى است که بیشتر عرفاء و حکماء بدان پرداخته و مطالب عرفانى و حکمى خود را در قالب رمز و اشاره به طالبان حقیقت ارائه کرده اند مثلا منطق الطیر عطار، رسالة الطیر شیخ الرئیس و نظایر اینها همگى زبانحال طیورى است که در سجن طبیعت گرفتار شده اند و بالاخره نحوه رهایى و به کمال رسیدن خود را بیان مى کنند این رساله نیز تقریبا در همین مضمون به رشتۀ تحریر درآمده است که در اینجا به طور اجمال به آن اشاره مى شود.
این کتاب به همراه سیزده رساله دیگر در کتابی به نام چهارده رساله توسط محمدباقرسبزواری گردآوری گردیده است.
حق تعالى چون مصوّر است اراده فرمود که اصل مرا به صورت بازى بیافریند و من ابتداء در جایى زندگى مى کردم که مرغان دیگرى هم آنجا بودند همۀ ما در کنار هم زندگى مى کردیم و زبان همدیگر را خوب مى فهمیدیم روزى از روزها صیّادان قضا و قدر به منطقۀ ما آمدند و دامهاى زیادى پهن کردند و دانه ریختند و بالاخره مرا اسیر نمودند پس از آنجا که آشیانه من بود به جایى دیگر بردند و هر دو چشم مرا بستند و چهار بند مختلف بر من زدند و ده نفر بر من مأمور کردند پنج تاى آنها از پشت و پنج تاى آنها از جلو مرا همراهى مى کردند تا مرا به عالم تجرید بردند در آنجا همه دانسته هاى من به باد فراموشى سپرده شد.
در آن دیار هر روز مدّتى مرا بیرون آورده و مقدارى از چشم هاى مرا باز مى کردند و من چیزهایى را مى دیدم که تاکنون ندیده بودم تا اینکه روزى تمام چشم مرا باز کردند و من جهان را بدین صفتى که هست مشاهده نمودم همواره به خود مى گفتم آیا مى شود که این موکّلان چهار بند مرا باز مى کردند تا من از این قید و بندها فارغ شده و در هوا پرواز مى کردم؟تا بالاخره روزى موکّلان را از خود غافل دیدم از فرصت استفاده کرده به گوشه اى خزیدم و با بند لنگان به طرف صحرا حرکت نمودم.
در صحرا شخصى را دیدم که به طرف من مى آمد، رفتم و در نهایت ادب و لطف به وى سلام کردم وى جواب سلام مرا داد چون به وى نگاه کردم دیدم محاسن و رنگ و بوى وى سرخ است فکر کردم جوان است، گفتم اى جوان از کجا مى آیى؟گفت اى فرزند این نحوۀ خطاب تو اشتباه است من اوّلین فرزند آفرینشم تو مرا جوان مى خوانى؟
داستان سرایى به زبان مرغان شیوه اى است که بیشتر عرفاء و حکماء بدان پرداخته و مطالب عرفانى و حکمى خود را در قالب رمز و اشاره به طالبان حقیقت ارائه کرده اند مثلا منطق الطیر عطار، رسالة الطیر شیخ الرئیس و نظایر اینها همگى زبانحال طیورى است که در سجن طبیعت گرفتار شده اند و بالاخره نحوه رهایى و به کمال رسیدن خود را بیان مى کنند این رساله نیز تقریبا در همین مضمون به رشتۀ تحریر درآمده است که در اینجا به طور اجمال به آن اشاره مى شود.
این کتاب به همراه سیزده رساله دیگر در کتابی به نام چهارده رساله توسط محمدباقرسبزواری گردآوری گردیده است.
حق تعالى چون مصوّر است اراده فرمود که اصل مرا به صورت بازى بیافریند و من ابتداء در جایى زندگى مى کردم که مرغان دیگرى هم آنجا بودند همۀ ما در کنار هم زندگى مى کردیم و زبان همدیگر را خوب مى فهمیدیم روزى از روزها صیّادان قضا و قدر به منطقۀ ما آمدند و دامهاى زیادى پهن کردند و دانه ریختند و بالاخره مرا اسیر نمودند پس از آنجا که آشیانه من بود به جایى دیگر بردند و هر دو چشم مرا بستند و چهار بند مختلف بر من زدند و ده نفر بر من مأمور کردند پنج تاى آنها از پشت و پنج تاى آنها از جلو مرا همراهى مى کردند تا مرا به عالم تجرید بردند در آنجا همه دانسته هاى من به باد فراموشى سپرده شد.
در آن دیار هر روز مدّتى مرا بیرون آورده و مقدارى از چشم هاى مرا باز مى کردند و من چیزهایى را مى دیدم که تاکنون ندیده بودم تا اینکه روزى تمام چشم مرا باز کردند و من جهان را بدین صفتى که هست مشاهده نمودم همواره به خود مى گفتم آیا مى شود که این موکّلان چهار بند مرا باز مى کردند تا من از این قید و بندها فارغ شده و در هوا پرواز مى کردم؟تا بالاخره روزى موکّلان را از خود غافل دیدم از فرصت استفاده کرده به گوشه اى خزیدم و با بند لنگان به طرف صحرا حرکت نمودم.
در صحرا شخصى را دیدم که به طرف من مى آمد، رفتم و در نهایت ادب و لطف به وى سلام کردم وى جواب سلام مرا داد چون به وى نگاه کردم دیدم محاسن و رنگ و بوى وى سرخ است فکر کردم جوان است، گفتم اى جوان از کجا مى آیى؟گفت اى فرزند این نحوۀ خطاب تو اشتباه است من اوّلین فرزند آفرینشم تو مرا جوان مى خوانى؟
wikinoor: داستان_سیمرغ_و_کوه_قاف