داستان راندن

لغت نامه دهخدا

داستان راندن. [ دَ ] ( مص مرکب ) قصه کردن. حکایت کردن. حدیث کردن. گفتگو کردن :
فرستاد کس بخردان را بخواند
بسی داستان پیش ایشان براند.
فردوسی.
همی راند با هر کسی داستان
شدند اندر آن کار همداستان.
فردوسی.
ورجمیل از دل نبودی طالب حسن وجمال
کافرم گر نیز راندی از بُثَیْنه داستان.
قاآنی.

فرهنگ فارسی

قصه کردن

پیشنهاد کاربران

داستان راندن ؛ نقل کردن داستان. شرح دادن داستان. داستانسرایی کردن. داستان گفتن :
گو پیلتن را بر خویش خواند
بسی داستان های نیکو براند.
فردوسی.
سخنگوی دهقان چو بنهاد خوان
یکی داستان راند از هفتخوان.
...
[مشاهده متن کامل]

فردوسی.
که من رانده ام پیش ازین داستان
نبودی بر این گفته همداستان.
فردوسی.
به اخلاص جان آفرین را بخواند
بدو داستان زلیخا براند.
( ازیوسف و زلیخا ) .
فرستاد کس بخردان را بخواند
بسی داستان پیش ایشان براند.
( از یوسف و زلیخا ) .

بپرس