داس و دلوس. [ س ُ دَ ] ( اِ مرکب ، از اتباع ) به معنی ضایع و ابتر و دورافکندنی مانند خار و خس ، خاش و خماش و امثال آن. ( برهان ). آشغال. تباه و تبست. خاش و خماش. صاحب انجمن آرا و بتبع او آنندراج آرد: از اتباع است مانند تار و مار... و بعضی گفته اند هرچه از پس چیزی بود داس گویند. || ( ص مرکب ) سفله و دون. ( برهان ). پست و فرومایه : ای خداوند بکار من از این به بنگر مرمرا مشمر از این شاعرک داس و دلوس.
ابوشکور بلخی.
دوش دانستم کاین رنج همه وسواس است مردم داس و دلوس از در روی آماس است.
منجیک.
فرهنگ فارسی
از اتباع است بمعنی صنایع وابتر و دور افکندنی مانند خار و خس و خاشاک