دارو کردن. [ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) درمان کردن. مرهم نهادن : گفت هر دارو که ایشان کرده اندآن عمارت نیست ، ویران کرده اند.مولوی.مقبل امروز کند داروی درد دل ریش که پس از مرگ میسرنشود درمانش.( غزلیات سعدی ).