دارامرود
لغت نامه دهخدا
دارامرود. [ اَ ] ( اِخ ) دهی از دهستان سورسور بخش کامیاران شهرستان سنندج. چهل هزارگزی شمال خاورکامیاران. کنار و شمال رودخانه گاورودی. کوهستانی.سردسیر با 50 تن سکنه. آب آن از رودخانه گاورود و چشمه. محصول آنجا غلات و لبنیات. شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. ( فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5 ص 169 ).
دارامرود. [ اَ ] ( اِخ ) دهی از دهستان کاکاوند بخش دلفان شهرستان خرم آباد. سی و شش هزارگزی شمال باختری نورآباد. شش هزارگزی باختر راه شوسه خرم آباد به کرمانشاه. تپه ماهور. سردسیر. مالاریایی با 120 تن سکنه. آب آن از چشمه ها. محصول آنجا غلات ، لبنیات ، پشم. شغل اهالی زراعت و گله داری. راه آن مالرو است. ساکنین از طایفه بلدوند بوده زمستان قشلاق میروند. ( فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6 ص 149 ).
دارامرود. [ اَ ] ( اِخ )دهی از دهستان هنام و بسطام ، بخش سلسله. شهرستان خرم آباد. بیست و پنج هزارگزی جنوب خاوری الشتر. بیست و سه هزارگزی خاور راه شوسه خرم آباد به کرمانشاه. تپه ماهور. سردسیر مالاریایی با 60 تن سکنه. آب آن از چشمه ها. محصول آنجا غلات ، لبنیات ، حبوبات و پشم. شغل اهالی زراعت و گله داری. راه مالرو است. ساکنین از طایفه حسن وند میباشند. ( فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6 ص 149 ).
فرهنگ فارسی
پیشنهاد کاربران
به معنی درخت گلابی . روستایی در حومه فیروزاباد لرستان. درایام قدیم در این روستا درخت های گلابی زیادی وجود داشته به همین دلیل نام ان را دارامرود می گویند.