دارالخلافه

/dArolxelAfe/

معنی انگلیسی:
capital, caliphate's seat, caliphate

لغت نامه دهخدا

دارالخلافه. [ رُل ْ خ ِ ف َ ] ( ع اِ مرکب ) جای اقامت پادشاه. پایتخت. ( ناظم الاطباء ). در تواریخ ، این ترکیب اصولاً بجای نام هر شهری که پایتخت بوده بکار رفته است : وقت بازگشتن شد. از دارالخلافه برنشست تا بسرای خویش رود. ( تاریخ بیهقی ).
بدارالخلافه خبر باز داد
که اکسیریی آمده ست اوستاد.
نظامی.
رجوع به مسکوکات ایران رابینو ص 98 شود.
|| ( اِخ ) در زمان خلفای عباسی بغداد را دارالخلافه میگفتند.
|| در زمان گورکانیان هند، شاه جهان آباد را گفته اند.
|| در دوره قاجاریه تهران را می گفتند.
- دارالخلافه ناصری ؛ تهران در زمان ناصرالدین شاه قاجار. ( مسکوکات ایران رابینو ).

فرهنگ فارسی

عنوان شهر (( شاه جهان آباد ) ) در عهد بابریان هند است .
( اسم ) ۱- سرای خلفیه . ۲- شهر پایتخت خلیفه ( چنانکه بغداد را دار الخلافه می گفتند ) ۳ - سرای شاه قصر سلطنتی : (( پیش از وفات ملکشاه در بازار (( پیش از وفات ملکشاه در بازار اصفهان آنجا که امروز ندرسه ملکه خاتون است دارالخلافه ساخت و او را آنجا بنشاند . ) ) ۴- پایتخت سلطان ( چنانکه تهران را در عهد قاجار دارالخلافه می گفتند )
جای اقامت پادشاه

فرهنگ معین

( ~. خِ فَ ) [ ع . دارالخلافة ] (اِمر. ) ۱ - شهرِ محل اقامت خلیفة اسلام . ۲ - پایتخت سلطان .

فرهنگ عمید

۱. سرای خلیفه، مرکز خلافت، جای اقامت خلیفۀ اسلام، پایتخت.
۲. [منسوخ] در دورۀ قاجاریه، پایتخت.

پیشنهاد کاربران

کرسی ملک ؛ پای تخت. دارالسلطنه. ( از ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) .

بپرس