دارا بودن


معنی انگلیسی:
bear, encompass, consist, contain, hold, have, include, own, ownership, possess

لغت نامه دهخدا

دارا بودن. [ دَ ] ( مص مرکب ) مالک بودن. واجد بودن. رجوع به دارا شود.

مترادف ها

have (فعل)
دانستن، بدست اوردن، جلب کردن، گذاشتن، رسیدن به، داشتن، کردن، وادار کردن، صرف کردن، دارا بودن، بهره مند شدن از، مالک بودن، باعی انجام کاری شدن، در مقابل دارا

own (فعل)
اقرار کردن، داشتن، دارا بودن، مال خود داشتن

possess (فعل)
داشتن، دارا بودن، متصرف بودن، در تصرف داشتن، دارا شدن، متصرف شدن

contain (فعل)
باز داشتن، در برداشتن، شامل بودن، متضمن بودن، دارا بودن، محتوی بودن، محدود نگاهداشتن

encompass (فعل)
محاصره کردن، احاطه کردن، دور گرفتن، شامل بودن، دارا بودن، در بر گرفتن، حلقه زدن

enjoy (فعل)
دارا بودن، لذت بردن، برخوردار شدن، بهره مند شدن از، برخوردار شدن از

owe (فعل)
دارا بودن، بدهکار بودن، مدیون بودن، مرهون بودن

فارسی به عربی

احتو , احط , امتلک , دن , له
تمتع به

پیشنهاد کاربران

بپرس