دار ملک. [ رِ م ُ ] ( ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) پایتخت. دارالملک. مرکز فرمانروایی : دار ملک خویش را ضایع چرا باید گذاشت مر سپاهان را چرا کرده ست بر غزنین گزین.
فرخی.
|| سرزمین : نخستین بار گفتش کزکجایی ؟ بگفت : از دارملک آشنایی.
نظامی.
|| کاخ. قصر : کلید همه دارملک سلاطین بزیرگلیم گدایی طلب کن.