دادگری

/dAdgari/

مترادف دادگری: عدالت، عدل، قسط

متضاد دادگری: بیداد، ظلم

معنی انگلیسی:
justice

لغت نامه دهخدا

دادگری. [ گ َ ] ( حامص مرکب ) عمل دادگر. عادلی. دادگستری. عدل ورزی : و این قفندنه از هندوان بود ولیکن از نیکوسیرتی و دادگری همه او را فرمانبردار شدند. ( مجمل التواریخ ).
دادگری شرط جهانداری است
شرط جهان بین که ستمکاری است.
نظامی.

فرهنگ فارسی

۱ - عمل دادگر عدالت . ۲ - حکومت به عدل و داد .

فرهنگ عمید

عمل دادگر، حکم کردن به عدل وداد.

جدول کلمات

عدالت

پیشنهاد کاربران

قضاوت
عدالت
معنی کلمه دادگر میشود عادل
انصاف سازی ؛ دادگری. معدلت جویی :
کجا آن عدل و آن انصاف سازی
که با فرزند از اینسان رفت بازی.
نظامی.
قسط . . . عدل . . . داد. . .
پیدا نکردن جواب

بپرس