دادگری. [ گ َ ] ( حامص مرکب ) عمل دادگر. عادلی. دادگستری. عدل ورزی : و این قفندنه از هندوان بود ولیکن از نیکوسیرتی و دادگری همه او را فرمانبردار شدند. ( مجمل التواریخ ). دادگری شرط جهانداری است شرط جهان بین که ستمکاری است.
نظامی.
فرهنگ فارسی
۱ - عمل دادگر عدالت . ۲ - حکومت به عدل و داد .
فرهنگ عمید
عمل دادگر، حکم کردن به عدل وداد.
جدول کلمات
عدالت
پیشنهاد کاربران
قضاوت
عدالت
معنی کلمه دادگر میشود عادل
انصاف سازی ؛ دادگری. معدلت جویی : کجا آن عدل و آن انصاف سازی که با فرزند از اینسان رفت بازی. نظامی.