دادک

لغت نامه دهخدا

دادک. [ دَ ] ( اِ ) لَلَه. ( جهانگیری ). اتابک. ( انجمن آرا ). مقابل «دادا» و «دَدَه » پیرغلام قدیمی باشد. ( برهان ). پیرغلام کهن :
تو آن نازنینی که درمهد فطرت
روان دایگان برتر از عقل و دادک.
اثیراخسیکتی ( از انجمن آرا )
در نسخه ای از جهانگیری بجای دایگان ، دادکان آمده است. و شاید مصراع دوم بصورت ذیل بوده :
روان دایگان مر ترا، عقل دادک.
|| ( اِ مرکب ) دادبیک. ( جهانگیری ). مخفف دادبیک یعنی رئیس عدالتخانه ( از داد فارسی و بیک ترکی ). میرداد، که دیوان عدالت بدو مفوض باشد :
همه بادش ز حاجب و ز امیر
همه لافش ز دادک و ز وزیر.
سنائی.
رجوع به دادبک شود.

فرهنگ فارسی

اتابک

فرهنگ عمید

۱. دادا، دده، خدمتکار پیر.
۲. رئیس عدالت خانه، دادبیگ: همه بادش ز حاجب وز امیر / همه لافش ز دادک وز وزیر (سنائی: لغت نامه: دادک ).

پیشنهاد کاربران

بپرس