دادویه
لغت نامه دهخدا
دادویه. [ وَی ْه ْ /دو ی َ ] ( اِخ ) دادیانه. نام پادشاه موصل بعهد جرجیس پیغمبر و قاتل وی ، آنکه مردم را به پرستش بت خویش افلون نام وامیداشت ، و چون جرجیس با وی بمخالفت برخاست میان او و جرجیس قال و قیل بسرحد تطویل کشید و چندنوبت جرجیس را بدستور وی تعذیب کردند چنانکه یکبار بشانه های آهنین گوشت از بدن وی فروتراشیدند و بار دیگر میخهای آهنین به آتش گداخته بر سر وی فروکوفتند وبار سوم او را در حوضی آکنده به مس گداخته افکندند و بار چهارم او را برو در زندان افکندند و ستونی بر پشت وی نصب کردند، خلاصه آنکه وی به امر حق تعالی هفت سال در چنگ مشرکان گرفتار بود و چهار نوبت بقتل رسید و بقدرت الهی از نو زنده گشت و اینهمه بیداد بفرمان دادویه بود و سرانجام دادویه به اتفاق گروهی از مردم که جهت نظاره آمده بودند با جرجیس به بتخانه خویش رفت و چون بروایت طبری هفتاد و یک عدد از بتان دادویه به اشارت جرجیس به تحت الثری فروشدند، بدعاء جرجیس ابری آتش بار بر سر وی و کفار برآمد و همگان را بسوخت. ( از کتاب حبیب السیر ج 1 صص 154 - 156 چ خیام ).
دادویه. [ وَی ْه ْ / دو ی َ ] ( اِخ ) خواهرزاده باذان از نوادگان وهرز، آنکه بفرمان انوشروان بحکومت یمن شتافت و فرزندان وی در آن دیار حکومت داشتند و باذان معاصر پیغمبر اکرم بوده و مؤمن بدین پیغمبر اسلام و موحداز جهان انتقال کرده است. و دادویه نیز متابعت ملت خاتم النبین کرد و در یمن حاکم شد و به اتفاق فیروز دیلمی اسود، عنسی را که دعوی نبوت میکرد بقتل رسانید.( حبیب السیر ج 1 ص 281 و 282 و 448 چ خیام ). از رؤسای مسلمان شده یمن. ( تاریخ اسلام تألیف فیاض ص 122 ).
دادویه. [ وَی ْه ْ / دو ی َ ] ( اِخ ) ابن شهریار اصفهانی یکی از ایرانیان ناقل و مترجم از فارسی. ( لکلرک ج 1 ص 381 ).
پیشنهاد کاربران
دادویه نا پدر فَرْنْبَغ مولف پدید آورنده کتاب بُنْدَهِشْن یا بُنْدَهِش