دادخواهی کردن


معنی انگلیسی:
demand, litigate, petition, proceed, to implore or plead for justice

لغت نامه دهخدا

دادخواهی کردن. [ خوا / خا ک َ دَ ] ( مص مرکب ) تظلم کردن. قصه برداشتن. شکایت بردن. دادخواستن. دادجستن :
برسر کویش قیامت دادخواهی میکند
مشت خاکی هم زما بر چهره بودی کاشکی.
سالک قزوینی ( از آنندراج ).

فرهنگ فارسی

تظلم کردن قصه برداشتن

مترادف ها

moot (فعل)
مطرح کردن، دادخواهی کردن

petition (فعل)
درخواست کردن، دادخواهی کردن

فارسی به عربی

عریضة ، اِحْتِکامٌ ، اِدَّعاءٌ

پیشنهاد کاربران

بپرس