دادخواه

/dAdxAh/

مترادف دادخواه: عارض، متظلم، مظلوم

معنی انگلیسی:
prosecutor, litigant, plaintiff

لغت نامه دهخدا

دادخواه. [ خوا / خا ] ( نف مرکب ) طالب عدل. خواهنده داد. ( آنندراج ). طرفدار داد. حامی و مایل و دوستدار داد :
که هم دادده بود و هم دادخواه
کلاه کیی برکشیده بماه.
فردوسی.
یکی آنکه بر کشتن بیگناه
توباشی در این داوری دادخواه.
نظامی.
|| خداوند که داد مظلومان خواهد :
من اول خطا کردم ای دادخواه
بدان پایگاه و بدین دستگاه.
شمسی ( یوسف و زلیخا ).
مُقرّم بدان کار زشت و گناه
سپردی بمن بازش ای دادخواه.
شمسی ( یوسف و زلیخا ).
یکی بر من خسته دل کن نگاه
همی گفت کای داور دادخواه.
شمسی ( یوسف و زلیخا ).
|| دادخواهنده از کسی. شاکی. عارض متظلم. رافع قصّه. مظلوم. ( آنندراج ) ( منتهی الارب ). مستغیث. فریادخواه. عدالتخواه از کسی. ستم دیده. قصه بردارنده. معتضد. ملهوف. ( منتهی الارب ). آنکه درخواست دفع ظلم کند. آنکه برای انصاف خواهی نزد کسی رود. ج ، دادخواهان :
همی راه جویند نزدیک شاه
ز راه دراز آمده دادخواه.
فردوسی.
خروشید و زد دست بر سر ز شاه
که شاها منم کاوه دادخواه.
فردوسی.
هرآنکس که آید بدین بارگاه
که باشد ز ما سوی ما دادخواه.
فردوسی.
همانگه یکایک ز درگاه شاه
برآمد خروشیدن دادخواه.
فردوسی.
همان نیز تاوان بفرمان شاه
رسانید خسرو بدان دادخواه.
فردوسی.
نگر تا نپیچی سر از دادخواه
نبخشی ستمکارگان را گناه.
فردوسی.
به میدان شدی بامداد پگاه
برفتی کسی کو بدی دادخواه.
فردوسی.
برما شما را گشاده ست راه
بمهریم با مردم دادخواه.
فردوسی.
منم پیش یزدان ازو دادخواه
که در چادر ابر بنهفت ماه.
فردوسی.
هرآن کس که رفتی بدرگاه شاه
بشایسته کاری و گر دادخواه.
فردوسی.
دگر بخشش و دانش و رسم و راه
دلی پر ز بخشایش دادخواه.
فردوسی.
بپیش جهان آفرین دادخواه
که دادش به هر نیک و بد دستگاه.
فردوسی.
بموبد چنین گفت کاین دادخواه
زگیتی گرفته ست ما را پناه.
فردوسی.
بیامد بیک سو ز پشت سپاه بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

( صفت ) کسی که به سبب ظلمی که بر او آمده داد خواهی کند آنکه به دادگاه داد خواست دهد مظلوم .

فرهنگ معین

( ~. ) (ص فا. ) کسی که به او ظلم شده و تقاضای رسیدگی می کند.

فرهنگ عمید

۱. دادخواهنده، طالب عدل وداد.
۲. (اسم، صفت فاعلی ) (حقوق ) [منسوخ] کسی که به او ظلم شده باشد و دادخواهی کند، کسی که دادخواست به دادگاه بدهد و خواهان دادرسی باشد.

دانشنامه آزاد فارسی

مترادف ها

complainant (صفت)
دادخواه

فارسی به عربی

مدعی

پیشنهاد کاربران

پاسخ به چنین ادعاهایی نیاز به بررسی دقیق زبان شناختی، ریشه شناسی علمی، و استناد به منابع معتبر تاریخی و زبان شناسی دارد. در ادامه به صورت مستند و با اتکا به منابع زبان شناسی معتبر، ادعای مطرح شده را بررسی و رد می کنم:
...
[مشاهده متن کامل]

- - -
🔴 ادعای نادرست: "دادگاه" از "دارت گاه / تارت گاه" ترکی به معنی وزن گاه آمده است.
✅ پاسخ علمی و مستند:
1. ریشه واژه �داد�
واژه ی �داد� در فارسی و فارسی میانه، از ریشه ی اوستایی 𐬛𐬁𐬙𐬀‎ ( dāta ) به معنی قانون، حکم، عدل آمده است.
این ریشه در سانسکریت نیز به صورت dā به معنی �دادن� آمده است.
در فارسی میانه: dād به معنی قانون و عدل است.
📚 منبع:
Bartholomae, Christian. Altiranisches W�rterbuch, 1904
MacKenzie, D. N. A Concise Pahlavi Dictionary, 1971
Bailey, H. W. Dictionary of Khotan Saka, 1979
- - -
2. واژه �گاه� در فارسی
واژه �گاه� به معنی جا، مکان، وقت، زمان است و از فارسی باستان gātu - آمده است.
در اوستایی هم به صورت gātu - به همین معنا دیده می شود.
📚 منبع:
Mayrhofer, M. Etymologisches W�rterbuch des Altindoarischen
Monier - Williams, Sanskrit - English Dictionary
- - -
3. ترکیب �دادگاه� یعنی جای عدل و قضاوت
ترکیب اسم گاه در فارسی بسیار رایج است، مانند:
خواب گاه
دانش گاه
یار گاه
کار گاه
پس �داد گاه� به معنای مکان اجرای عدل و قضا است.
- - -
❌ بررسی ادعای "دارت یا تارت در ترکی یعنی سنجیدن"
چنین واژه هایی با این معنی در ترکی معیار ( ترکی استانبولی، آذربایجانی، یا ترکی عثمانی ) وجود ندارد.
در زبان ترکی استانبولی:
"تارتماک" ( tartmak ) به معنی وزن کردن یا ارزیابی کردن است.
ولی این فعل از مصدر لاتین tractare ( باواسطه فرانسه یا ایتالیایی ) به ترکی عثمانی وارد شده و کاملاً وام واژه است.
📚 منبع:
Redhouse Turkish - English Dictionary
Nişanyan S�zl�k: T�rk�enin Etimolojik S�zl�ğ�
🔹 بنابراین واژه ی "تارتماک" ترکی، نه بومی ترکی است و نه قدیم تر از واژه "داد" در فارسی و اوستایی.
- - -
🔵 درباره ی "بونون دادنا باخ" یا "تادنا باخ":
در ترکی آذربایجانی:
�dad� به معنی طعم است.
اما این واژه از ریشه ی فارسی داد / ذائقه / ذوق یا از عربی ذوق گرفته شده است، نه بالعکس.
📚 منبع:
Clauson, Sir Gerard. An Etymological Dictionary of Pre - Thirteenth - Century Turkish
Nişanyan Etimolojik S�zl�k
- - -
🔴 ادعای �زبان دری گویش دوم ترکی است�؟!
این ادعا نیز به کلی نادرست، جعلی و بی پایه است:
زبان دری شاخه ای از زبان های ایرانی نو است، که مستقیماً از فارسی میانه ( پهلوی ) منشأ گرفته است.
ترکی از خانواده ی کاملاً متفاوت زبان های آلتایی / ترکی - مغولی / اورال - آلتایی است.
📚 منبع:
Gernot Windfuhr ( ed. ) , The Iranian Languages, Routledge, 2009
Johanson & Csat� ( eds. ) , The Turkic Languages, Routledge, 1998
- - -
✳️ نتیجه گیری نهایی:
واژه ریشه اصلی زبان توضیح
داد اوستایی ( dāta ) فارسی به معنی قانون و عدل
گاه اوستایی/فارسی باستان ( gātu ) فارسی مکان، جا
دادگاه فارسی ترکیب اصیل فارسی از دوره میانه
تارتماک ترکی با ریشه لاتین وام واژه به معنی وزن کردن
dad ( طعم ) وام واژه از فارسی یا عربی ترکی از "ذوق" یا "ذائقه"
ادعای فوق تلاش دارد با جعل واژگان و نسبت دادن ریشه های فارسی به زبان ترکی، هویت زبانی و تاریخی زبان فارسی را تحریف کند. این روش ها برخلاف اصول علمی زبان شناسی است و بیشتر مصرف سیاسی یا ایدئولوژیک دارد تا علمی.

دادگاه هم مثل خیلی از کلمات این زبان
مونتاژی تورکیست
دارت گاه
تارت گاه
دارت یا تارت یعنی وزن کردن
سنجیدن
مکانی که وزن میکنن
حتی تو تورکی میگیم
بونون دادنا باخ
یا
تادنا باخ
...
[مشاهده متن کامل]

به طعمش یه نگاهی بنداز بچش
یعنی بسنج ببین خوشمزس یا نه
زبان دری
گویش دوم تورکیست

شاکی در پرونده کیفری.
دادخوانده هم به مشتکی عنه یا طرف شکایت گفته شود
تظلم دار. [ ت َ ظَل ْ ل ُ ] ( نف مرکب ) دادخواه : چون رباب است دست برسر عقل از دم وصل تو تظلم دار. خاقانی .
مظالم توز ؛ دادخواه. دادجو :
زو مظالم توز و ظالم سوزتر شاهی نبود
تا تظلم گاه این میدان اغبر ساختند.
خاقانی ( دیوان چ سجادی ص 114 ) .
انصاف جوی ؛ دادخواه :
سایه یزدان تویی و آفتاب ملک تو
خلق یزدان از تواَند انصاف جوی و دادیاب.
خاقانی.
حق طلب