دادخواست

/dAdxAst/

مترادف دادخواست: دادنامه، شکایت، شکوائیه، عرضحال

معنی انگلیسی:
petition, bill

لغت نامه دهخدا

دادخواست. [ خوا / خا ]( مص مرکب مرخم ، اِمص مرکب ) داد خواستن :
جان نیارد هرگز از وی دادخواست
داد مظلومان از اینسان میدهد.
عطار.
|| ( اِ مرکب ) فرهنگستان این لغت را به جای عرضحال برگزیده است یعنی نامه ای متضمن شکایت از کسی.

فرهنگ فارسی

نامهای که دادخواه به دادگاه بنویسد
( اسم ) نوشتهای که دادخواه بدادگاه بنویسد و داد خواهی کند عرض حال .

فرهنگ معین

(خا ) (اِمر. ) عرضحال ، نوشته ای که به موجب آن از دادگاه تقاضای رسیدگی به امری می شود.

فرهنگ عمید

۱. داد خواستن.
۲. (اسم ) (حقوق ) نامه ای که دادخواه به دادگاه بنویسد و دادخواهی کند، عرض حال.

مترادف ها

suit (اسم)
جامه، درخواست، نوع، مرافعه، تسلسل، توالی، تقاضا، خواستگاری، دادخواست، عرضحال، یک دست لباس

plea (اسم)
بهانه، ادعا، پیشنهاد، استدعاء، تقاضا، عذر، دادخواست، وعده مشروط

petition (اسم)
عرض، عرضه داشت، عریضه، دادخواست، عرضحال، تظلم

فارسی به عربی

التماس , بدلة , عریضة

پیشنهاد کاربران

اقامه دعواو درخواست خواهان علیه خوانده در دادگاه

بپرس