دادخواست. [ خوا / خا ]( مص مرکب مرخم ، اِمص مرکب ) داد خواستن : جان نیارد هرگز از وی دادخواست داد مظلومان از اینسان میدهد.عطار.|| ( اِ مرکب ) فرهنگستان این لغت را به جای عرضحال برگزیده است یعنی نامه ای متضمن شکایت از کسی.
نامهای که دادخواه به دادگاه بنویسد( اسم ) نوشتهای که دادخواه بدادگاه بنویسد و داد خواهی کند عرض حال .
suit (اسم)جامه، درخواست، نوع، مرافعه، تسلسل، توالی، تقاضا، خواستگاری، دادخواست، عرضحال، یک دست لباسplea (اسم)بهانه، ادعا، پیشنهاد، استدعاء، تقاضا، عذر، دادخواست، وعده مشروطpetition (اسم)عرض، عرضه داشت، عریضه، دادخواست، عرضحال، تظلم