داد ورزی

/dAdvarzi/

لغت نامه دهخدا

دادورزی. [ دادْ وَ ] ( حامص مرکب ) عمل دادورز. عدالت. دادوری. دادگری.

فرهنگ فارسی

عمل داد ورز

پیشنهاد کاربران

دادگاه هم مثل خیلی از کلمات این زبان
مونتاژی تورکیست
دارت گاه
تارت گاه
دارت یا تارت یعنی وزن کردن
سنجیدن
مکانی که وزن میکنن
حتی تو تورکی میگیم
بونون دادنا باخ
یا
تادنا باخ
...
[مشاهده متن کامل]

به طعمش یه نگاهی بنداز بچش
یعنی بسنج ببین خوشمزس یا نه
زبان دری
گویش دوم تورکیست