داد و دهش

/dAdodaheS/

لغت نامه دهخدا

داد و دهش. [ دُ دَ هَِ ] ( ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) از اتباع. عطا و بخشش. عدل و سخا :
بفرمان یزدان پیروزگر
بداد و دهش تنگ بسته کمر.
فردوسی.
بداد و دهش دل توانگر کنید
از آزادگی بر سر افسرکنید.
فردوسی.
بر آن نیز گنجی پراکنده کرد
جهانی بداد و دهش زنده کرد.
فردوسی.
بداد و دهش گیتی آباد دار
دل زیردستان خود شاد دار.
فردوسی.
بداد و دهش دست را برگشاد
همه ساز و آیین شاهان نهاد.
فردوسی.
چو داد و دهش باشد و راستی
نپیچد دل از کژی و کاستی.
فردوسی.
سوی زال کرد آنگهی سام روی
که داد و دهش گیر و آرام جوی.
فردوسی.
جهان را بداد و دهش نو کنم
مگر کز بدان باغ بی خو کنم.
فردوسی.
دو گیتی بداد و دهش داشتند
به بیداد بر چشم نگماشتند.
فردوسی.
بداد و دهش یافت این نیکوئی
توداد و دهش کن فریدون توئی.
سعدی.

فرهنگ فارسی

عطا و بخشش

پیشنهاد کاربران

با سلام .
در ابیات فوق بیت زیر توسط حکیم ابوالقاسم فردوسی سروده شده که اسم شاعر به اشتباه سعدی نوشته شده است .

به داد و دهش یافت این نیکویی
تو داد دو دهش کن فریدون تویی

بپرس