داد و بیداد کردن
لغت نامه دهخدا
فرهنگ فارسی
مترادف ها
داد و بیداد کردن، داد زدن، فریاد زدن
مشاجره کردن، داد و بیداد کردن، نزاع کردن، گرد اوری و راندن احشام
داد و بیداد کردن، خمیدن، لنگیدن، شلیدن، لنگ لنگان راه رفتن، مانع حرکت شدن، دست و پای کسی را بستن
داد و بیداد کردن، جنجال کردن، غوغا کردن
پیشنهاد کاربران
پیشنهادی ثبت نشده است. شما اولین نفر باشید