اگر امیر جهاندار داد من ندهد
چهار ساله نوید مرا که هست خرام...
رودکی.
هارون الرشید ببغداد آمد ومحمد امین را آنجا بنشاند و او را وصیت کرد بر سپاه و رعیت را داد دادن. ( ترجمه طبری بلعمی ). ابوطالب آن مردمان را بسخن خوش بازگردانید. چون پیغمبر( ص ) تنها بماند او را گفت گروه ترا داد همی دهند، تو ایشان را داد نمیدهی و ایدون میگویند که هرچه میخواهی بگوی و هرچه خواهی بکن و خدایان ما را دشنام مده... ( ترجمه طبری بلعمی ). مأمون به خراسان داد بگسترد و هر روزی به مزکت آدینه اندر آمدی و بر نمد بنشستی و علما و فقها را پیش خویش بنشاندی و داوری خود کردی و بقضا خود نگریستی و داد بدادی و آن سال از خراسان خراج بیفکند. ( ترجمه طبری بلعمی ).بده داد من زان لبانت وگرنه
سوی خواجه خواهم شد از تو به گرزش.
خسروانی.
چنان بگریم اگر دوست داد من ندهدکه خاره خون شود اندر شخ و زرنگ زگال.
منجیک.
بده داد من آمدستم دوان همی نالم از تو برنج روان.
فردوسی.
گر از دشمنت بد رسد یا ز دوست بد و نیک را داد دادن نکوست.
فردوسی.
اگر داد دادن بود کار توبیفزاید ای شاه مقدار تو.
فردوسی.
چنین گفت مر بارمان را قبادکه یکچند گیتی مرا داد داد.
فردوسی.
مهربانی نکنی برمن و مهرم طلبی ندهی داد و همی داد ز من بستانی.
منوچهری.
دادم بده و گرنه کنم جان خویشتن مدح امیر و نزد تو آرم به ورفان.
مسعودی غزنوی.
گفتند خوارزمشاه داد ما را بداد. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 351 ). زبرقان نزدیک امیرالمؤمنین عمر خطاب آمد و شکایت و تظلم کرد و گفت داد من بده. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 238 ). با خلق خدای نیکویی کن و داد بده. ( تاریخ بیهقی ص 273 ). قوت پیغمبران معجزات آمد... و قوت پادشاهان... و نصرت بر دشمنان و داد که دهند. ( تاریخ بیهقی ص 93 ). سخت دشواری است بر من که بر قلم من چنین سخن میرود و لیکن چه چاره است که در تاریخ محابا نیست ، آنان که با ما به آمل بودنداگر این فصول بخوانند داد خواهند داد و بگویند که من آنچه نبشتم برسم است. ( تاریخ بیهقی ص 470 ).بیشتر بخوانید ...