داخله

/dAxele/

معنی انگلیسی:
internal, interior, [adj.] internal, [n.] interior, midland

لغت نامه دهخدا

( داخلة ) داخلة.[ خ ِ ل َ ] ( ع ص ) تأنیث داخل. رجوع به داخله شود.
- داخلةالارض ؛ نهانی زمین. ج ، دواخل. ( منتهی الارب ).
- داخلةالازار ؛ طرفی که بتن رسد نزدیک جانب راست. ( منتهی الارب ).
- داخلةالرجل ؛ نیت مرد و مذهب او و دل نهانی او. ( منتهی الارب ).
داخله. [ خ ِ ل َ ] ( ع ص ، اِ ) داخلة. مقابل خارجه. درون. باطن. اندرون. || تمام مملکتی. مقابل خارجه یعنی ممالک بیگانه.
- وزارت داخله ؛ وزارت کشور. رجوع به کشور ( وزارت کشور ) شود.

فرهنگ فارسی

درون، اندرون، مقابل خارجه، دواخل جمع
۱ - ( اسم ) مونث داخل مقابل خارجه . ۲ - درون اندرون جمع دواخل . ۳ - درون یک کشور یا یک ناحیه . یا وزارت داخله وزارت کشور .
درون . باطن

فرهنگ معین

(خِ لِ یا لَ ) [ ع . داخلة ] ۱ - (اِفا. ) مؤنث داخل ، مق خارجه . ۲ - (اِ. ) درون ، اندرون . ۳ - درون یک کشور یا ناحیه . ،وزارت ~وزا ر ت کشور.

فرهنگ عمید

۱. = داخِل
۲. داخل کشور.
۳. (صفت ) = داخلی: محصولات کشاورزی داخله.

دانشنامه عمومی

دانشنامه آزاد فارسی

داخْلَه
نمایی از بندر بندری در صحرای غربی، جنوب مراکش، با ۲۹,۸۰۰ نفر جمعیت (۱۹۹۴). ابتدا به منزلۀ بندر تجاری اسپانیا در ۱۴۷۶م تأسیس شد و در آن زمان، به ویلا سیزنروس معروف بود.

مترادف ها

inland (اسم)
داخله

فارسی به عربی

داخل البلاد

پیشنهاد کاربران

بپرس