لغت نامه دهخدا
- داخل جنگ کردن ؛ بجنگ واداشتن.
- داخل چیزی کردن ؛ آمیختن و درآوردن درآن. پیوسته کردن. ( ناظم الاطباء ).
فرهنگ فارسی
واژه نامه بختیاریکا
مترادف ها
جا دادن، متحد کردن، امیختن، بهم پیوستن، ترکیب کردن، یکی کردن، ثبت کردن، داخل کردن، دارای شخصیت حقوقی کردن
جا دادن، الحاق کردن، در میان گذاشتن، داخل کردن، در جوف چیزی گذاردن
جا دادن، دخالت کردن، مزاحم شدن، منصوب کردن، در اوردن، داخل کردن
اشاره کردن، داخل کردن، تلقین کردن، به اشاره فهماندن، بطور ضمنی فهماندن
داخل کردن، ارضاء کردن، خودشیرینی کردن، مورد لطف و عنایت قرار گرفتن، طرف توجه کسی قرار گرفتن، مورد لطف و توجه قرار گرفتن
داخل کردن، در میان عبارات دیگر جا دادن
فارسی به عربی
پیشنهاد کاربران
این واژه یِ {insert} از دو بخش ساخته شده است:
1 - in:در پارسی پیشوندِ {دَر} را به جای آن داریم
2 - sert:به چَمِ {بستن/دوختن/اندوختن} است، که اگر نزدیک ترین برابر آن را بخواهید، می شود {اندوختن}
... [مشاهده متن کامل]
پس واژه یِ {دراندوختن} به جایِ {insert} پیشنهاد می شود. به چَمِ {داخل کردن/وارد کردن/در میان گذاشتن. . . . . } که کاربردی است.
بِدرود!
1 - in:در پارسی پیشوندِ {دَر} را به جای آن داریم
2 - sert:به چَمِ {بستن/دوختن/اندوختن} است، که اگر نزدیک ترین برابر آن را بخواهید، می شود {اندوختن}
... [مشاهده متن کامل]
پس واژه یِ {دراندوختن} به جایِ {insert} پیشنهاد می شود. به چَمِ {داخل کردن/وارد کردن/در میان گذاشتن. . . . . } که کاربردی است.
بِدرود!
وارد کردن