داخل کردن


معنی انگلیسی:
poke, receive, slip, stick, to enter, to bring in, to mingle

لغت نامه دهخدا

داخل کردن. [ خ ِ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) درآوردن. اتلاج. اِدخال. اندماج : اسلق العود فی العروة؛ داخل کردن چوب را در گوشه کوزه و جز آن. ( منتهی الارب ).
- داخل جنگ کردن ؛ بجنگ واداشتن.
- داخل چیزی کردن ؛ آمیختن و درآوردن درآن. پیوسته کردن. ( ناظم الاطباء ).

فرهنگ فارسی

در آوردن

واژه نامه بختیاریکا

از قرن 8 بزرگترین واحد ایل بختیاری از تیره تبدیل به طایفه گردید. چهارلنگ و هفت لنگ تعریف شد و از آن تاریخ تحولات زیادی در زمینه جغرافیا، تقسیمات بصورت مداوم بوجود آمد. بدین سبب هنوز اجماعی بر روی چارت بختیاری وجود ندارد. برآیند نظریات متعدد از میان کتب و ماخذ شفاهی بدین گونه می باشد. ( به ) جا کِردِن

مترادف ها

incorporate (فعل)
جا دادن، متحد کردن، امیختن، بهم پیوستن، ترکیب کردن، یکی کردن، ثبت کردن، داخل کردن، دارای شخصیت حقوقی کردن

insert (فعل)
جا دادن، الحاق کردن، در میان گذاشتن، داخل کردن، در جوف چیزی گذاردن

intromit (فعل)
جا دادن، دخالت کردن، مزاحم شدن، منصوب کردن، در اوردن، داخل کردن

insinuate (فعل)
اشاره کردن، داخل کردن، تلقین کردن، به اشاره فهماندن، بطور ضمنی فهماندن

ingratiate (فعل)
داخل کردن، ارضاء کردن، خودشیرینی کردن، مورد لطف و عنایت قرار گرفتن، طرف توجه کسی قرار گرفتن، مورد لطف و توجه قرار گرفتن

interpolate (فعل)
داخل کردن، در میان عبارات دیگر جا دادن

فارسی به عربی

دس , مساهم , ملحق ، إدراجٌ

پیشنهاد کاربران

بپرس