داخس

لغت نامه دهخدا

داخس. [ خ ِ ] ( ع اِ ) خوی درد. گوشه. داحس. داحوس. ورم حاری که عارض شود انگشت را در نزدیکی ناخن با دردی سخت و آن را به فارسی کژدمه گویند. عقربک. آماس صلب که اندر بن ناخن باشد آن را داخس گویند. ( ذخیره خوارزمشاهی ). آماسی بود گرم و دردناک و با ضربان اندر حوالی ناخن و درد آن تا بغل دست و بیغوله ران برسد و باشد که تب آرد و باشد که ریش گردد و ریم کند و گنده شود و انگشت از آن بر خطر باشد. ( ذخیره خوارزمشاهی ). هو ورم حار خراجی یعرض عند الاظفار مع شدة الم و ضربان و ربما یبلغ المه الابط و ربما اشتدت معه الحمی. ( کتاب ثالث قانون ابوعلی سینا چ طهران ص 323 ). صاحب کشاف اصطلاحات الفنون آرد: با خاء معجمه نزد اطبا ورم حاری است که عارض میشود بنزدیک ناخنهای آدمی و دردی سخت دارد با ضربان قوی و تمدد و در نتیجه ناخنها را خواهد انداخت و بسا باشد که تب بیاورد چنانچه در بحر الجواهر گفته.

داخس. [ خ ِ ] ( ع ص ) هر چیز که در زیر خاک پنهان کنند. داخسة. ( از منتهی الارب ). || ( اِ ) واحد دواخس که دیگدان باشد. ( منتهی الارب ).

فرهنگ فارسی

هر چیز که در زیر خاک پنهان کنند .

پیشنهاد کاربران

بپرس