دائمی

/dA~emi/

برابر پارسی: همیشگی

معنی انگلیسی:
agelong, perpetual, standing

لغت نامه دهخدا

دائمی. [ ءِ می ی ] ( ص نسبی ) منسوب به دائم. پیوسته. مدام.
- عقد دائمی ؛ مقابل عقد منقطع : بعقد دائمی و نکاح همیشگی درآوردم موکله خود را بموکل شما...
- غیردائمی ؛ منقطع. ناپایدار که پیوسته نباشد. مقابل دائمی.

دائمی. [ ءِ می ی ] ( اِخ )مولانا دائمی از استرآباد است و این مطلع از اوست :
آن پری را که زگلبرگ قبا در بر اوست
هر طرف بند قبا نیست که بال و پر اوست.
( ترجمه مجالس النفائس ص 86 ).

فرهنگ فارسی

مولانا دائمی از استراباد است

فرهنگ عمید

پیوسته، همیشگی.

جدول کلمات

مدام

مترادف ها

permanent (صفت)
پایدار، پایا، دائمی، ثابت، ابدی، ماندنی

constant (صفت)
پایدار، وفادار، دائمی، ثابت، استوار، ثابت قدم، باثبات، ماندگار

perennial (صفت)
پایا، دائمی، همیشگی، ابدی، همه ساله

eternal (صفت)
بی پایان، پیوسته، جاوید، دائمی، همیشگی، ابدی، جاودان، ازلی، لایزال، خالد، بدون سرانجام و سراغاز، سرمد، فنا ناپذیر

sequential (صفت)
متوالی، دائمی، پی در پی، ترتیبی، پی رفتی

continual (صفت)
پیوسته، دائمی، پی در پی، همیشگی، مدام، لاینقطع

ceaseless (صفت)
پیوسته، دائمی

first-string (صفت)
دائمی، درجه یک

پیشنهاد کاربران

بپرس